سرگردانی
By Nima Shahsavari and نیما شهسواری
()
About this ebook
کتاب سرگردانی
اثر نیما شهسواری
بخشی از متن کتاب
هــوا گرگ و میش است و مه غلیظی آسمان را فرا گرفته
در میان جنگلی زیبا با درختانی سر به آسمان کشیده
کلبهای به چشم میخورد، از دودکش آن دودی به آسمان نمیآید و از دور خانهای متروکه دیده میشود، این کلبه به اعماق جنگل مدفون شده و در میان درختهای این جنگل زیبا منزلگاهی پیر به چشم میآید
خورشید در حال طلوع از میان ابرها سر برمیآورد و نور کمسوی خود را به درون کلبه میدمد، درون کلبه خالی است و هیچ وسیلهای در آن به چشم نمیخورد
کلبه دارای اتاقهایی است که ما را درون یکی از این اتاقکها میکشاند و با مردی کهنسال روبرو میشویم، مردی خمیده با ریشها و موهایی سپید که تا روی گردنش را پوشانده است
موهای مواج و ریشهای پریشانش از او چهرهای دور از تمدن پدید آورده، کسی که گویی سالیان دراز از آدمیان به دور مانده و در تنهایی خویش زیسته است
مردی هشتادساله با لباسهایی ژنده، چکمههایی بلند، او میان اتاقک در حال راه رفتن و تکاپو است، سرفههای بلندی میکند و در حال تکان دادن میزی است
به سختی و با زحمت بسیار این کار را با دقتی در خور تأمل انجام میدهد، میز را به میانهی اتاق میکشاند
سپس صندلی را به کنار میز میرساند، دوباره در اتاق چرخی میزند و برگههای کاغذی به روی میز میگذارد
Nima Shahsavari
Nima Shahsavari He is an Iranian poet and writer He was born in 1990 in Mashhad. His writings include 41 volumes of books in the form of research works, novels, stories, articles and poems. Most of the themes of his works are about belief in life and equality, freedom, and critique of power He started writing at the age of 15 and at the age of 32 he published all his works in cyberspace To access the works of Nima Shahsavari, refer to Idealistic World website www.idealistic-world.com
Read more from Nima Shahsavari
کیمیا Rating: 5 out of 5 stars5/5تهمینه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقیام Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدَوَران Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسلاح صلاح صلح Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتمدن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدیالوگ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقلمرو آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجورم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشهر سوخته Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsفریاد Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلت پرستان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsطغیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsداستانهای سیاه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرزم نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرام نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدمحمحیسم Rating: 2 out of 5 stars2/5دارالمجانین Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsزیبای نهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرسوخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتسخیر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرداب Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشرک Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکاخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsاغوا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsحیجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Related to سرگردانی
Related ebooks
مرداب Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsاغوا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلت پرستان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsحیجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsفریاد Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsناجی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsFor All of Us Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدارالمجانین Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرسوخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهمسر مسافر زمان Rating: 5 out of 5 stars5/5Maghze soogvar Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسبوعیت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsSorooshan Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsزیبای نهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآفکینش Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقلمرو آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقرارمان آذر Rating: 5 out of 5 stars5/5به گلاریس عزیزم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجورم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلو و پودر استخوانهاي پدرم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsیادداشتها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsگیلیاد: مریلین رابینسون, #1 Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجهان آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبمان تا عشق دریایی بیافریند Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتسخیر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsماسیا Rating: 5 out of 5 stars5/5نقطه ویرگول؛ خودت باش (قوانین تغییر عادت های فکری) Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشهر سوخته Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدمحمحیسم Rating: 2 out of 5 stars2/5طغیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Reviews for سرگردانی
0 ratings0 reviews
Book preview
سرگردانی - Nima Shahsavari
توضیحات کتاب
سخنی با شما
به نام آزادی یگانه منجی جانداران
بر خود وظیفه میدانم تا در سرآغاز کتابهایم چنین نگاشتهای به چشم بخورد و همگان را از این درخواست باخبر سازم.
نیما شهسواری، دست به نگاشتن کتبی زد تا بهواسطه آن برخی را به خود بخواند، قشری را به آزادگی دعوت کند، موجبات آگاهی برخی گردد و اینچنین افکارش را نشر دهد.
بر خود، ننگ دانست تا بهواسطه رزمش تجارتی برپا دارد و این رزم پاک را به ثروت مادی آلوده سازد.
هدف و آرمان، من از کسی پوشیده نیست و برای دانستن آن نیاز به تحقیق گسترده نباشد، زیرا که هماره سخن را ساده و روشنبیان داشتم و اگر کسی از آن مطلع نیست حال دگربار بازگو شود.
بپا خواستم تا برابر ظلمهای بیکران خداوند، الله، یهوه، عیسی، انسان و یا هر نام دیگری که غایت و هدف را هماره باقدرت تلاقی داده است،
فریاد برآورم و آزادی همه جانداران را فراهمسازم. رهایی جاودانی که دارای یک قانون است و آن احترام و آزار نرساندن به دیگر جانداران، گیاهان، حیوانات و انسانها است.
بر خود ننگ میدانم که در راستای رسیدن به این هدف والا که همانا آزادی است قانون رهایی را نقض و باعث آزار دگر جانداران شوم.
با مدد از علم و فناوری امروزی، میتوان راه گذشتگان را در پیش نگرفت و دگر چون گذشته برای نشر کتب از کاغذ استفاده نکرد، زیرا که این کاغذ از تن والای درختان زیبا غارت شود و موجبات مرگ این جاندار و تخریب طبیعت را حادث گردد.
من خود هیچگاه نگاشتههایم را بر کاغذ، جان درخت نشر ندادم و تنها خواستهام از ناشران کتب نشر ندادن این نگاشتهها بر کاغذ است. حال چه از روی سودجویی و چه برای ترویج و اطلاعرسانی.
امروز میتوان با بهرهگیری از فناوری در برابر مرگ و تخریب درختان این جانداران والا ایستادگی کرد، پس اگر شما خود را مبلغ افکار آزادگی میدانید که بیشک بیمدد از این نگاشته نیز هیچگاه به قتل طبیعت دست نخواهید زد. اگر هم تنها هدفتان سودجویی است و بر این
پیشه پا فشارید بیبهره از کشتار و قتلعام درختان میتوانید از فناوری بهره گیرید تا کردارتان از دید من و دیگر آزاداندیشان بهحق و قابلتکریم گردد.
به امید آزادی و رهایی همه جانداران
C:\Users\UROMSYSTEM\Desktop\pic of book\امضا\نمتمنتمنت.jpgفصل اول
هــوا گرگ و میش است و مه غلیظی آسمان را فرا گرفته،
در میان جنگلی زیبا با درختانی سر به آسمان کشیده، کلبهای به چشم میخورد، از دودکش آن دودی به آسمان نمیآید و از دور خانهای متروکه دیده میشود، این کلبه به اعماق جنگل مدفون شده و در میان درختهای این جنگل زیبا منزلگاهی پیر به چشم میآید
خورشید در حال طلوع از میان ابرها سر برمیآورد و نور کمسوی خود را به درون کلبه میدمد، درون کلبه خالی است و هیچ وسیلهای در آن به چشم نمیخورد، کلبه دارای اتاقهایی است که ما را درون یکی از این اتاقکها میکشاند و با مردی کهنسال روبرو میشویم، مردی خمیده با ریشها و موهایی سپید که تا روی گردنش را پوشانده است.
موهای مواج و ریشهای پریشانش از او چهرهای دور از تمدن پدید آورده، کسی که گویی سالیان دراز از آدمیان به دور مانده و در تنهایی خویش زیسته است،
مردی هشتادساله با لباسهایی ژنده، چکمههایی بلند، او میان اتاقک در حال راه رفتن و تکاپو است، سرفههای بلندی میکند و در حال تکان دادن میزی است، به سختی و با زحمت بسیار این کار را با دقتی در خور تأمل انجام میدهد، میز را به میانهی اتاق میکشاند، سپس صندلی را به کنار میز میرساند، دوباره در اتاق چرخی میزند و برگههای کاغذی به روی میز میگذارد،
قلمی در دست دارد و به پشت میز مینشیند، در این اتاقک جز این پیرمرد فرتوت و آن میز و صندلی، یک تفنگ دو لول شکاری نیز توجه را به خود جلب میکند، تفنگی بزرگ که در گوشهی اتاق تکیه داده شده است،
پیرمرد از پشت میز سر میچرخاند و به تفنگ نگاه میکند و دوباره خود را در برگهها و نگاه به آنان غرق میکند، در نگاه پیرمرد میتوان فکرهای زیادی را جست، مشخص است که او در سر هزاران فکر بیسرانجام دارد
پرندهای به پشت پنجرهی اتاق میآید، با نوکش به پنجره میکوبد، پیرمرد که در افکار خود غرق است، ناگاه به خود میآید و با عجله از اتاق بیرون میرود و به اتاقی دیگر رهسپار میشود، به شوق آمده و درب اتاق را باز میکند و چندی بعد با کیسهای کوچک در دست از اتاق خارج میشود، به سوی اتاق قبلی باز میگردد،
پرنده در انتظارش پشت پنجره نشسته است،
پیرمرد پنجره را میگشاید، پرنده جستی میزند و به روی درختی که در نزدیکی پنجره است مینشیند، هوای آزاد به درون میآید و پیرمرد با اشتیاق بسیار هوا را به درون سینه میکشد، گویی قسط بلعیدن هوا را دارد و در حال صرف غذایی بس لذیذ است
باد به ریشش میزند و کمی آن را تکان میدهد، پیرمرد دست در کیسه میبرد و از درونش مقداری گندم بیرون میکشد و از آن بر زمین میریزد، چندی بعد پرنده به سوی گندم میآید و با شوق زیاد شروع به خوردن میکند، در آن بین صدایی از خویش بیرون میدهد و پیرمرد در تمام مدت نظارهگر او است،
از دیدن سرزندگیِ پرنده لبخندی بر لبان پیرمرد نقش میبندد، چندی نگذشته که تعداد بیشتری پرنده نیز به گندمها نزدیک میشوند و از آن تناول میکنند، پیرمرد دوباره دستی در کیسه برده و گندم بیشتری بر زمین میپاشد و حال دیگر قسط بستن پنجره را دارد، آن را میبندد و نگاهی از پشت پنجره به پرندگان میکند،
تصمیم خویش را تغییر میدهد و دوباره پنجره را باز میکند تا از هوای آزاد و نگاه کردن به آنها لذت ببرد، به روی صندلی مینشیند باز غرق در فکر میشود، هنوز چندی نگذشته که سراسیمه از جای برمیخیزد و به اتاق بازمیگردد و با ظرف و کوزهای در دست از کلبه خارج میشود.
کمی در جنگل گام برمیدارد و نزدیک به درختی میرسد، ظرف را بر زمین گذاشته و از کوزه درون ظرف را پر میکند، شیر ظرف را میپوشاند و تمام سطح را پر میکند، پیرمرد به کناری میرود و در انتظار میایستد، چندی بعد سه بچه گربهی کوچک از بالای درخت پایین میآیند و به سوی ظرف میروند، او به آنان چشم دوخته و نگاهش پر از شوق است، شادی به آن چهرهی فرتوت رنگی نو بخشیده و چشمانش خیره به گربهها و جان و زندگیِ آنها است، چندی بعد گربهها از آنجا دور میشوند و پیرمرد ظرف را به دست گرفته به سوی کلبه باز میگردد
بار دیگر پشت صندلی منزل کرده و به فکر فرو رفته است
من کیستم،
من کیستم
زیر لب چند بار این جمله را تکرار میکند
من کیستم
گویی این جمله، آن قدر در فکرهایش لانه کرده که دیگر تاب نگاه داشتنش در خیال نیست و حال باید که به زبان بیاید و دمادم بر جهانش بتراود، نگاهی به تفنگ در گوشهی اتاق میکند، زیر لب میگوید که زمانی نمانده، تو نیز چون من انتظار بکش
سخنش را میگوید و مصمم برگهها را مرتب میکند، قلم را در دست گرفته و شروع به نوشتن میکند، چندی بعد برگه را پاره و به زمین میاندازد، چند باری این کار را تکرار میکند که یکباره از جای برمیخیزد و تفنگ را به دست میگیرد،
فریاد میزند،
حال زمان انجام است، حال زمان رها شدن است،
تفنگ را به زمین میگذارد و دوباره سراسیمه به روی صندلی مینشیند،
زیر لب میگوید:
باید، باید
سرش را به روی کاغذها میگذارد و چشمانش را میبندد، گویی به خواب عمیقی فرو رفته، زمانی نگذشته که بادی تند وزیدن کرده و پنجره را به هم میکوبد، پیرمرد سراسیمه از جایش برمیخیزد،
خواب بوده است یا نه؟
به سوی پنجره میرود، پنجره را میبندد، دوباره به روی صندلی بازمیگردد، قلم را به دست میگیرد و زیر لب بارها میگوید:
باید،
دوباره چندی بعد قلم از دست میاندازد و از جای برمیخیزد و به سوی همان اتاقک که باری گندم و شیر آورده بود میرود،
اتاقک