رسوخ
By Nima Shahsavari and نیما شهسواری
()
About this ebook
کتاب رسوخ
اثر نیما شهسواری
این کتاب شامل هجده داستان کوتاه است
مضامین این داستانها پیرلمون آزادی باور به جان برابری گیاهخواری
نقد قدرت خدا ادیان و ... است
عناوین داستانها به شرح زیر است
سربهخاک
شهلای رعنا
پابرجا
سوختن پاکی
سراپا
جلاد روح
پریسا
آزمون
من در او
عقوبت کنندگان
میدانند
دیده
فرزاد
سنگ زار
همان
زبان
از جان گذشته
خون در برابر خون
Nima Shahsavari
Nima Shahsavari He is an Iranian poet and writer He was born in 1990 in Mashhad. His writings include 41 volumes of books in the form of research works, novels, stories, articles and poems. Most of the themes of his works are about belief in life and equality, freedom, and critique of power He started writing at the age of 15 and at the age of 32 he published all his works in cyberspace To access the works of Nima Shahsavari, refer to Idealistic World website www.idealistic-world.com
Read more from Nima Shahsavari
کیمیا Rating: 5 out of 5 stars5/5سلاح صلاح صلح Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقیام Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتهمینه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقلمرو آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدیالوگ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشهر سوخته Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsحیجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsداستانهای سیاه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدَوَران Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکاخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsطغیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرداب Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتسخیر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشرک Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsزیبای نهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرزم نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجورم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدمحمحیسم Rating: 2 out of 5 stars2/5مرام نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsاغوا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتمدن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدارالمجانین Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلت پرستان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسرگردانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Related to رسوخ
Related ebooks
حیجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسبوعیت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشرک Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدَوَران Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآفکینش Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجهان آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsاغوا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsزیبای نهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدارالمجانین Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسرگردانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجورم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقضاوت خدا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsطغیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsداستانهای سیاه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsیادداشتها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکاخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرداب Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشهر سوخته Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsفریاد Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرام نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلت پرستان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدمحمحیسم Rating: 2 out of 5 stars2/5رزم نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsThe Notes-یاد داشت ها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجادوی نوشتن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتسخیر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsناجی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsFor All of Us Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Reviews for رسوخ
0 ratings0 reviews
Book preview
رسوخ - Nima Shahsavari
توضیحات کتاب
سخنی با شما
به نام آزادی یگانه منجی جانداران
بر خود وظیفه میدانم تا در سرآغاز کتابهایم چنین نگاشتهای به چشم بخورد و همگان را از این درخواست باخبر سازم.
نیما شهسواری، دست به نگاشتن کتبی زد تا بهواسطه آن برخی را به خود بخواند، قشری را به آزادگی دعوت کند، موجبات آگاهی برخی گردد و اینچنین افکارش را نشر دهد.
بر خود، ننگ دانست تا بهواسطه رزمش تجارتی برپا دارد و این رزم پاک را به ثروت مادی آلوده سازد.
هدف و آرمان، من از کسی پوشیده نیست و برای دانستن آن نیاز به تحقیق گسترده نباشد، زیرا که هماره سخن را ساده و روشنبیان داشتم و اگر کسی از آن مطلع نیست حال دگربار بازگو شود.
بپا خواستم تا برابر ظلمهای بیکران خداوند، الله، یهوه، عیسی، انسان و یا هر نام دیگری که غایت و هدف را هماره باقدرت تلاقی داده است، فریاد برآورم و آزادی همه جانداران را فراهمسازم. رهایی جاودانی که دارای یک قانون است و آن احترام و آزار نرساندن به دیگر جانداران، گیاهان، حیوانات و انسانها است.
بر خود ننگ میدانم که در راستای رسیدن به این هدف والا که همانا آزادی است قانون رهایی را نقض و باعث آزار دگر جانداران شوم.
با مدد از علم و فناوری امروزی، میتوان راه گذشتگان را در پیش نگرفت و دگر چون گذشته برای نشر کتب از کاغذ استفاده نکرد، زیرا که این کاغذ از تن والای درختان زیبا غارت شود و موجبات مرگ این جاندار و تخریب طبیعت را حادث گردد.
من خود هیچگاه نگاشتههایم را بر کاغذ، جان درخت نشر ندادم و تنها خواستهام از ناشران کتب نشر ندادن این نگاشتهها بر کاغذ است. حال چه از روی سودجویی و چه برای ترویج و اطلاعرسانی.
امروز میتوان با بهرهگیری از فناوری در برابر مرگ و تخریب درختان این جانداران والا ایستادگی کرد، پس اگر شما خود را مبلغ افکار
آزادگی میدانید که بیشک بیمدد از این نگاشته نیز هیچگاه به قتل طبیعت دست نخواهید زد. اگر هم تنها هدفتان سودجویی است و بر این پیشه پا فشارید بیبهره از کشتار و قتلعام درختان میتوانید از فناوری بهره گیرید تا کردارتان از دید من و دیگر آزاد اندیشان بهحق و قابلتکریم گردد.
به امید آزادی و رهایی همه جانداران
C:\Users\UROMSYSTEM\Desktop\pic of book\امضا\نمتمنتمنت.jpgسربهخاک
در میان جنگلی سرسبز و خرم که در نزدیکی دهکدهای وجود داشت پرندهای زیبا زندگی میکرد، پرندهای که هر روز به آسمان این جنگل پر میکشید و در این هوای آزاد و رها به این سو و آن سو میرفت و از قلب جنگل عبور میکرد و بالا بالاتر میرفت و در آسمان اوج میگرفت، زندگیِ جانداران را رصد میکرد و جهان زیر پایش بود.
او با دیدن حیواناتی که آزادانه در فضای این جنگل جست و خیز میکردند جان تازهای میگرفت، بهترین احساس را زمانی داشت که در هوای آزاد به پرواز بود و این حس آزادی را با هیچ در دنیا عوض نمیکرد،
بعدها بچهدار شد، جوجههایش یکییکی سر از تخم برآوردند و به چشمانش چشم دوختند، وقتی به آنها نگاه میکرد معنی زندگیاش را در نگاههای دنبالهدار آنان میجست و میفهمید که رسالتش در این دنیا جان بخشیدن به آنها است.
وقتی میدید آنها دهان باز میکنند و در انتظار او مینشینند، میفهمید وجودش گره به زندگی آنها دارد و باید برای رشد و نمو آنها تلاشها کند، به میان جنگل برود و حال نه برای خود که برای زندگیِ آنها نیز تلاش کند، غوطی مهیا دارد و با این طعام به داد دل آنها برسد و دهان بازماندهی آنان را از طعام پر کند و به آنها زندگی ببخشد
از این رو هر روز چندبار به میان جنگل میرفت و طعام بر دهان حتی زمانی که خویشتن گرسنه بود غذا را به بالین کودکانش میرساند، آرام طعام را در دهانش میجوید و با عشق غذا را در دهان بازماندهشان میگذاشت و آرام خوردن و بلیعدن آنها را به نظاره مینشست،
وجودش مالامال از احساس بود، از این جهان پر میکشید و سراسر این دنیا را در وجود آن کودکان میجست، نوکش را به تنشان میزد و از میان پرهایشان هر زشتی را پاک میکرد و گام برداشتنشان را ساعتها به نظاره مینشست، در دلش بلوایی به پا بود، دیدن آنها، پرکشیدن و راه رفتنهایشان بوی عشق میداد و هیچ در دنیا جز بودن و داشتن آنها نداشت و میخواست رهایی و زندگیِ آنان را به نظاره بنشیند،
بارها انسانها را به جنگل و در میان دیگر جانداران دیده بود، آنها را هم نوعی از حیوانات میدید، حیوان درندهای که جانداران را شکار میکند و به سمتشان نمیدود، آنها را نمیدرد لیکن وحشیانه تفنگ به رویشان میکشد و بیآنکه آنها بدانند و هشداری بشنوند میکشد و جنازههایشان را با خود به قلمرواش میبرد و در میان زشتیها جانها میدرد و میخورد.
هر روز وقتی در آسمان این جنگل پرواز میکرد صحنههایی از این دست میدید و حواسش متوجه آنان بود،
در میان کودکانش یکی متفاوت از دیگران بود، حتی شبیه به خودش هم نشده بود، پرهایش رنگهای زیادی در خود داشت، زیر نوکش سپید بود و در پیشانی خطی به موازات تا روی پرها به رنگ مشکی امتداد داشت، چشمانش را گویی سرمه کشیده بودند، اطراف چشمانش مشکی بود و آنقدر زیبا بود که هر بینندهای او را میدید دوست داشت زمانی را برای دیدن او صرف کند و مادری که تمام تلاشش را میکرد تا کودکان از آب و گل در بیایند و راه و رسم زندگی در این جنگل را به آنان فرا دهد
تمام روز را در پی جستن طعامی برای جوجههایش صرف میکرد و بعد از سیراب کردن آنها درس زندگی و پرواز به آنها فرا میداد، یک به یک در کنارش میایستادند، او کمی پیشتر از روی شاخهها میپرید و پرواز میکرد، کودکان از او درس پریدن میگرفتند سعی میکردند در پی این تلاشها درست پرواز کردن را بیاموزند و یک به یک پریدن را فهمیده و آزادانه مثال مادر پرواز میکردند، اما کودک زیبایش پرواز کردن را نمیآموخت، هر چه او تلاش میکرد نمیتوانست به درستی پر بزند، مادر دورخیز میکرد و به آرامی راه پریدن را به او نشان میداد و سرآخر از شاخهای در آسمان پر میکشید
وقتی کودک زیبایش تلاش میکرد یا به نوک شاخه تصمیمش تغییر میکرد و نمیپرید و یا پر میزد و نمیتوانست که اوج گیرد و با کمک مادر دوباره روی شاخهها مینشست، از این رو دیگر کودکان بزرگ شدند، پرواز کردن آموختند و از پیش مادر رفتند تا زندگی کنند، اما پرندهی زیبا کنار مادر ماند و مادری که ناراحت بود چرا پرواز نیاموخته و تا این حد از پریدن میترسد، اما به دل شادمان بود که در کنارش مانده و با او است.
تمام وجودش از عشق فرزند و فرزند از عشق مادر مالامال بود روزها از کنار هم میگذشتند، با هم جان میگرفتند به هم جان میدادند، از بودنشان و از ماندنشان شاد و سرمست به هم عشق ارزانی میدادند و به این و سو آن سوی جنگل میرفتند
با گامهای ننگین انسان به درون جنگل آن روز شوم به زندگی آنان گره خورد، مادر لب شاخهای نشسته بود و باز هم مشق میکرد پریدن را برای فرزندش، او هم آرام نشسته به حرکات مادر نگاه میکرد، انسانی به این خلوتگاه پای گذاشته و با تفنگی سرپر لاشهی حیوانات را به زمین میاندازد و پیش میرود
سر شاخهی یکی از این درختان آن دو را دید و حواسش معطوف دو پرنده مثال صدها پرندهای که تا به حال کشته بود شد، از میان دوربین تفنگش نگاهی به پرندهها کرد و در کسری از ثانیه نگاهش به کودک زیبا افتاد، به بالهایش نگاه کرد، به ترکیب رنگ محصور کنندهاش، به چشمانی که دور تا دور مشکی بود و حیران میکرد، بعد با کمی محاسبه بین این دو به واسطهی بزرگتر و پروار بودن پرندهی مادر را انتخاب کرد و گلوله از میان تفنگ بیرون رفت، مسیر را طی کرد و پیش به سوی مادر راه برد
پرندهی کوچک چشم در چشمان مادر دوخته تلاشهایش را برای زندگی دادن به خود میدید و شکارچی که در گذشت تمام این سالیان شلیکهایش به هیچ یک از این حیوانات فکر نکرد و هیچ از دنیایشان ندید، هر روز بیتفاوتتر شلیک میکرد و لاشهها را نقش زمین میکرد و کمی دورترها در آسمان هم کسی این دردها را نشنید و ندید و یا اگر دید آنقدر درد به جهان زده بود که