فریاد
By Nima Shahsavari and نیما شهسواری
()
About this ebook
کتاب فریاد
اثر نیما شهسواری
بخشی از متن کتاب
صبح دلانگیزی بود
هوای مطبوع البته سرد، زیر پتو حسابی خود را پیچانده بودم، این خواب سر صبح در این هوا زیر پتو گرم و نزدیک به بخاری چه لذتی داشت، اصلاً دوست نداشتم از خواب بیدار شوم
وقتی ساعت به صدا در آمد با اینکه چند دقیقهای بود طبق عادت چندی قبل از زنگ زدن ساعت از خواب بیدار شده بودم، اما حس خواب و خواب ماندن تمام وجودم را فرا گرفته بود و به سرعت قبل از اینکه خیلی سر و صدا کند صدایش را قطع کردم
چند بار خودم را سرزنش کردم که چرا قبل از به صدا در آمدنش حواسم پرت بود و باعث نشدم صدایش در نیاید، خوابم زود میپرید و هر اتفاق کوچکی میتوانست این خواب ناز را برهم زند و حالا که در ذهن این اتفاقات را دوره میکردم اصلاً دوست نداشتم از سر جایم برخیزم، لباس بپوشم تا به دانشگاه بروم
امروز دلم یک خواب طولانی میخواست، یک خواب در این سرمای مطبوع و گرمای دلنشین زیر پتو، دوست داشتم حسابی بخوابم، بعد وقتی از خواب بیدار شدم آزادانه و با فراغ بال تصمیم بگیرم که چه کنم، در همین حال بود که صدای درب بقلی را شنیدم، این صدای آراز بود، چه پشتکاری دارد، خواب راحت را در این شرایط به فراموشی سپرده و در حال رفتن به دانشگاه است، هرچند منم هر روز همین کار را میکنم، ولی امروز واقعاً حوصلهاش را ندارم
Nima Shahsavari
Nima Shahsavari He is an Iranian poet and writer He was born in 1990 in Mashhad. His writings include 41 volumes of books in the form of research works, novels, stories, articles and poems. Most of the themes of his works are about belief in life and equality, freedom, and critique of power He started writing at the age of 15 and at the age of 32 he published all his works in cyberspace To access the works of Nima Shahsavari, refer to Idealistic World website www.idealistic-world.com
Read more from Nima Shahsavari
کیمیا Rating: 5 out of 5 stars5/5قیام Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتهمینه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشهر سوخته Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدیالوگ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسلاح صلاح صلح Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقلمرو آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقضاوت خدا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدَوَران Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآفکینش Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرام نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsداستانهای سیاه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجهان آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسرگردانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکاخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتسخیر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشرک Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرسوخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsناجی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرداب Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدارالمجانین Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجورم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsحیجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتمدن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsطغیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Related to فریاد
Related ebooks
مرداب Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلت پرستان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsگیلیاد: مریلین رابینسون, #1 Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسلاح صلاح صلح Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدمحمحیسم Rating: 2 out of 5 stars2/5آلو و پودر استخوانهاي پدرم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسرگردانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتسخیر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسبوعیت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsاغوا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsارواح پیر Rating: 1 out of 5 stars1/5Maghze soogvar Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsناجی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsخوابهای مامان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsSorooshan Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهمسر مسافر زمان Rating: 5 out of 5 stars5/5رسوخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsFrom Iran to America: Changes, Choices, and Challenges (Farsi Edition) Rating: 2 out of 5 stars2/5Halfway Letter Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsحیجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدرهی میلر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآنگاه که آینه ترک می خورد Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقلمرو آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتاریخی مختصر اما پر دردسر از رودسر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدَوَران Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویای درون Rating: 5 out of 5 stars5/5من و برفهای سهیل Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsنقطه ویرگول؛ خودت باش (قوانین تغییر عادت های فکری) Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجورم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsFor All of Us Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Reviews for فریاد
0 ratings0 reviews
Book preview
فریاد - Nima Shahsavari
توضیحات کتاب
سخنی با شما
به نام آزادی یگانه منجی جانداران
بر خود وظیفه میدانم تا در سرآغاز کتابهایم چنین نگاشتهای به چشم بخورد و همگان را از این درخواست باخبر سازم.
نیما شهسواری، دست به نگاشتن کتبی زد تا بهواسطه آن برخی را به خود بخواند، قشری را به آزادگی دعوت کند، موجبات آگاهی برخی گردد و اینچنین افکارش را نشر دهد.
بر خود، ننگ دانست تا بهواسطه رزمش تجارتی برپا دارد و این رزم پاک را به ثروت مادی آلوده سازد.
هدف و آرمان، من از کسی پوشیده نیست و برای دانستن آن نیاز به تحقیق گسترده نباشد، زیرا که هماره سخن را ساده و روشنبیان داشتم و اگر کسی از آن مطلع نیست حال دگربار بازگو شود.
بپا خواستم تا برابر ظلمهای بیکران خداوند، الله، یهوه، عیسی، انسان و یا هر نام دیگری که غایت و هدف را هماره باقدرت تلاقی داده است، فریاد برآورم و آزادی همه جانداران را فراهمسازم. رهایی جاودانی که دارای یک قانون است و آن احترام و آزار نرساندن به دیگر جانداران، گیاهان، حیوانات و انسانها است.
بر خود ننگ میدانم که در راستای رسیدن به این هدف والا که همانا آزادی است قانون رهایی را نقض و باعث آزار دگر جانداران شوم.
با مدد از علم و فناوری امروزی، میتوان راه گذشتگان را در پیش نگرفت و دگر چون گذشته برای نشر کتب از کاغذ استفاده نکرد، زیرا که این کاغذ از تن والای درختان زیبا غارت شود و موجبات مرگ این جاندار و تخریب طبیعت را حادث گردد.
من خود هیچگاه نگاشتههایم را بر کاغذ، جان درخت نشر ندادم و تنها خواستهام از ناشران کتب نشر ندادن این نگاشتهها بر کاغذ است. حال چه از روی سودجویی و چه برای ترویج و اطلاعرسانی.
امروز میتوان با بهرهگیری از فناوری در برابر مرگ و تخریب درختان این جانداران والا ایستادگی کرد، پس اگر شما خود را مبلغ افکار
آزادگی میدانید که بیشک بیمدد از این نگاشته نیز هیچگاه به قتل طبیعت دست نخواهید زد. اگر هم تنها هدفتان سودجویی است و بر این پیشه پا فشارید بیبهره از کشتار و قتلعام درختان میتوانید از فناوری بهره گیرید تا کردارتان از دید من و دیگر آزاد اندیشان بهحق و قابلتکریم گردد.
به امید آزادی و رهایی همه جانداران
C:\Users\UROMSYSTEM\Desktop\pic of book\امضا\نمتمنتمنت.jpg1
صبح دلانگیزی بود، هوای مطبوع البته سرد، زیر پتو حسابی خود را پیچانده بودم، این خواب سر صبح در این هوا زیر پتو گرم و نزدیک به بخاری چه لذتی داشت، اصلاً دوست نداشتم از خواب بیدار شوم،
وقتی ساعت به صدا در آمد با اینکه چند دقیقهای بود طبق عادت چندی قبل از زنگ زدن ساعت از خواب بیدار شده بودم، اما حس خواب و خواب ماندن تمام وجودم را فرا گرفته بود و به سرعت قبل از اینکه خیلی سر و صدا کند صدایش را قطع کردم
چند بار خودم را سرزنش کردم که چرا قبل از به صدا در آمدنش حواسم پرت بود و باعث نشدم صدایش در نیاید، خوابم زود میپرید و هر اتفاق کوچکی میتوانست این خواب ناز را برهم زند و حالا که در ذهن این اتفاقات را دوره میکردم اصلاً دوست نداشتم از سر جایم برخیزم، لباس بپوشم تا به دانشگاه بروم، امروز دلم یک خواب طولانی میخواست، یک خواب در این سرمای مطبوع و گرمای دلنشین زیر پتو،
دوست داشتم حسابی بخوابم، بعد وقتی از خواب بیدار شدم آزادانه و با فراغ بال تصمیم بگیرم که چه کنم، در همین حال بود که صدای درب بقلی را شنیدم، این صدای آراز بود، چه پشتکاری دارد، خواب راحت را در این شرایط به فراموشی سپرده و در حال رفتن به دانشگاه است، هرچند منم هر روز همین کار را میکنم، ولی امروز واقعاً حوصلهاش را ندارم،
در تمام این مدت چشمانم بسته بود، حتی ثانیهای حاضر نبودم چشم باز کنم تا خوابم بپرد و حالا وقت آن بود تا در ذهن روی برنامهی کلاسی امروز تمرکز کنم، اصلاً خاطرم نیست چند شنبه است، آهان یادم آمد، خب درسهای چشمگیری نیست و کمی بیشتر خودم را غرق در پتو و بالشت کردم با دو دست بالشت را بغل کردم و پتو را بیشتر به دورم پیچیدم و سرآخر در میان همین افکار به برنامهی درس و دانشگاه بود که به خواب عمیقی فرو رفتم
سولماز، سولماز
صدا در گوشم طنینانداز شد، اول خیلی آرام و مبهم، گویی بخشی از خوابم باشد، اما کمکم بیشتر و بیشتر شد، سرآخر با این صداها به خود آمدم، وقتی چشم باز کردم، مادر لبهی تخت نشسته بود، خیلی نگران حال و احوالم بود، فکر میکرد شاید مریض شده باشم، سرماخوردگی یا چیزی شبیه به آن که امروز به دانشگاه نرفتم، این اتفاق عادی نبود و خیلی کم پیش میآمد که من از مسئولیتهایم شانه خالی کنم،
حتی شاید در بچگی مدرسه رفتن هم از این اتفاقات خیلی کم میافتاد و برای مادر نگران کننده بود که امروز چرا نرفتم و من که هنوز هم احساس خواب میکردم، دوست داشتم بیشتر خودم را در میان رختخواب غرق کنم و بخوابم
اول ساعت روی میز را نگاه کردم، 9 صبح را نشان میداد بعد از اینکه تصمیم گرفتم تا کمی بیشتر استراحت کنم به مادر گفتم:
امروز کلاسها تشکیل نمیشود و او هم خیلی زود حرفم را باور کرد، حتی جویای این نشد که چرا دیشب نگفتهای
کلاً اهل این حرفها نبود و آزادیِ عمل زیادی در زندگی به من و آراز میداد و همهی زندگیشان در آیندهی ما خلاصه میشد،
مادر که با قربان صدقهی زیاد مرا به میز صبحانه دعوت میکرد و من که بوی نان تازه و چای قند پهلوی مادر داشت دیوانهام میکرد در یک دو راهی قرار گرفته بودم که آیا بیشتر از این بخوابم و در تخت بمانم و یا با مادر به سر میز صبحانه بروم و دلی از عزا در بیاورم
به مادر گفتم: شما برو من هم کمی بعد میآیم
باز به رختخوابم فرو رفتم، خواستم دوباره بخوابم اما چشم باز کرده و با مادر حرف زده بودم، حالا آن میز صبحانه هم از سوی دیگر نمیگذاشت تا بیشتر از این به خواب فرو روم، سرآخر بعد از کلی کلنجار از جایم برخاستم و پیش رفتم،
وقتی از زیر پتو بیرون آمدم، سرما در جانم رخنه کرد، دندانهایم به هم ساییده میشد، این احساس را خیلی دوست داشتم، مخصوصاً وقتی از جایم بلند میشدم، این حس دوگانهی میان سرما و گرما و این رخنه کردن یکباره سرما به جانم و تسلیم شدن در برابر این سردیِ هوا و فراتر از اینها زمستان برایم بهترین اوقات بود،
بعد از اینکه صورتم را آب زدم، دیگر خواب با آن سرمای رسوخ کرده در جانم کاملاً از وجودم رخت بست و آمادهی بلعیدن مادر و سفرهی غذایش بودم، پرخور نبودم اما صبحانه را خیلی دوست داشتم و خوردنش برایم لذتبخش بود
قبل از اینکه سر میز بنشینم پشت پنجره رفتم و بیرون را نگاه کردم، هوا برفی بود، برف با شدتی ملایم در حال بارش بود، خیلی سرعتش کم بود به طوری که هر چند ثانیه یک تکه برف کوچک و بیجان به زمین میرسید اما این سفیدی زمین و برفهای به جا مانده از بارش شدید برف دیشب زمین را زیبا و بکر کرده بود، چشمانم با نگاه به برف بزرگتر و شفافتر میشد به قدری شفاف که در هوا روشنیهای معلق ریز بسیار میدیدم انگار از نگاه کردن به برف آرامشی میگرفتم و حالا در برابر خانه همه جا را برف پوشانده بود،
درختها چه قدر چهرهی زیبایی به خود گرفته بودند، دلم برای راه رفتن در برف لک زد، دوست داشتم هر چه زودتر از خانه بیرون بروم و برنامهای با دوستان تدارک ببینم تا دستهجمعی به کوهی جایی برویم