من و برفهای سهیل
()
About this ebook
بخشی از مقدمهی کتاب:
كتابی كه پیش رو دارید، قطرهییست از آب باریكهیی خرد، در رودی خروشان به سوی اقیانوس متلاطم مقاومت. به عبارت دیگر برگی از شاخهیی، در جنگلی تناور؛ اشارتی كوتاه به گوشهیی كوچك از آنچه گذشته است و میگذرد.
اگر چه برانگیختگی نخست، با دیدن نخستین ستم مضاعف نسبت به زنان [و در مورد من مادرم] موجب پدیدآیی انگیزهی نوشتن در من گردید؛ ولی این به تنهایی كافی نبود. باعشقی بزرگ میتوان كارهای خطیر و بزرگ انجام داد؛ حتی كینه ـ هر چند انقلابی و مقدس ـ بیعشق، نه راه به جایی میبرد و نه كارساز است.
اینگونه است كه من نیز مانند سایر همرزمانم نگارش لحظات خویش را، پرداختن به مسائل كوچك و حقیر شخصی نمیبینم، چرا كه مال خود نیستم، لحظات من، ذرهیی ناچیز از سرمایه های این مقاومت برای نیل به خجسته آزادی است. آنها به امانت در اختیارمن بودند، اینك افتخار یافتهام، به صاحبان اصلی بازشان گردانم.
بارها دغدغه داشتم، ممكن است پروندهی این نسل بسته شود و حرفهای ناگفتهی بسیاری باقی بماند؛ مانند خاكستر آتشهایی كه مسافران در كوره راههای جنگل بر جای مینهند، و از روی آن، میتوان فهمید روزی كسی بر این كورهراه، گام ساییده است. گاه با وزش توفان و آمدن كولاك، حتی خاكستری نیز برجای نمیماند، تا بتوان آن را كاوید و گرمای آتش را در آن حس كرد.
طبعا به جز آنان كه چنگ در چنگ با دیوی گرانسر و هولآفرین در نبرد بین مرگ و زندگی بودهاند، كسی را یارای تصویر لحظات نبرد نیست. آنكه هرگز عبور گلولهیی را از كنار شقیقهی خویش احساس نكرده، آنچه میگوید و مینویسد، چنگی به دل نخواهد زد. از این رو تلاش کردهام واقعیتها را به رشتهی تحریر درآورم. این کتاب، برداشتن نخستین گام است برای نگاشتن خاطرات.
بكوشیم «خودمان» باشیم با تمام لحظات تلخ و شیرین. بگذاریم دیگران چشم به كاستیهای ما بگشایند. اینگونه فرصتی پیش خواهد آمد تا قلبها با یكدیگر سخن بگویند و چشمها یكدیگررا ـ بدون دخالت واژهها ـ بخوانند و همگان، همگان را دریابند، مهم، انتخاب نهاییست، نه لحظات و دغدغههای قبل از انتخاب؛ كه طبعا هر انسانی ـ به اعتبار طبیعت انسانی خود ـ با آنها رودر روست.
***
در یک کلام، اگر از من بپرسید انگیزهام برای نوشتن این كتاب چه بوده است؟ خواهم گفت:
«كمك به تصویر عظمت اقیانوس خروشان مقاومت در برابر دو دیكتاتوری، با انگشتانهی عمر ناچیز خود؛ البته در قالب كلمات».
علیرضا خالو کاکایی
Ali reza khalo kakaee is an Iranian poet, songwriter, and Iranian authorThis exiled artist is against fundamentalist ruling of Iran.He comes from a country that taken hostage by reactionary and terrorist mullahsHe could not live in Iran for a different opinion and libertyHe was not allowed to publish their books freely in IranIran's freedom for this progressive intellectual is equal to his lifeWe publish some of his books for world-wide acquaintanceYour welcome to these books will spread freedom in Iranعلیرضا خالوکاکایی با تخلص (ع. طارق) شاعر، ترانه سرا و نویسندهی آزادی خواه و آوانگارد ایرانی است. او زندگی و قلمش را صرف مبارزه با دولت فناتیستی ایران کرده است. ما جمعی از ادب دوستان، تصمیم گرفتیم ـ بخشی از آثار او را که در اینترنت موجود است ـ بدون دخل و تصرف و با رعایت قوانین کپی رایت، باز نشر و منعکس کنیم. امیدواریم بتوانیم آثار سایرین هنرمندان مردمی و در تبعید را نیز در آینده در نوبت انتشار قرار دهیم.این هنرمند ایرانی مخالف با بنیادگرایی مذهبی، بر اساس خاطراتی که در کتاب «من و برفهای سهیل» نوشته، در سال ۱۳۴۱ در یک خانوادهی فقیر در شهر سنقر کلیایی به دنیا آمد. به نقاشی و کتاب علاقه وافر داشت. در ۱۴سالگی یک مجموعه قصه برای کودکان نوشت. در ۱۵سالگی با خواندن کتابهای دکتر علی شریعتی، صمد بهرنگی و دفاعیههای مهدی رضایی به دنیای مبارزه و سیاست قدم گذاشت و همراه با جوانان آزادیخواه و انقلابی شهر به فعالیت زیرزمینی روی آورد. با شروع تظاهرات دانشآموزی علیه شاه در سال ۱۳۵۷ به آن پیوست و در سرنگونی دیکتاتوری نقش فعال داشت. با تأسیس جنبش ملی مجاهدین به عضویت در آن درآمد. در سال ۱۳۶۰ با تأثیرپذیری از جان باختن تعدادی از دوستانش به سرودن شعر متمایل شد. به دلیل مخالفت با دیکتاتوری ولایت فقیه و استبداد جدید در زیر پردهی دین زندگی مخفی اختیار کرد. در سال ۱۳۶۵ از طریق غیرقانونی از ایران خارج شد و به مقاومت سازمان یافته علیه دیکتاتوری پیوست.او در بارهی زندگی مخفی خود در مقدمهی کتاب سکوت آبی ماه، دومین مجموعه شعر خود، اینچنین نوشته است:«آن سال به دلیل فشارهای عظیم روحی، تنهایی در پشت درهای بسته و پنجرههای تاریک، در به دری و آوارگی و تحت تعقیب بودن به وسیلهی پاسداران، و زیستن ۲۴ساعته در وضعیت آمادهباش، تازه به شعر روآورده بودم و داشتم در کنار فعالیتهای سیاسی، آن را تجربه میکردم. البته آشناییام با ادبیات و نیز داستاننویسی به ۱۴سالگیام برمیگردد؛ یعنی ۵سال زودتر از خطرکردن ناشیانه در وادی شعر. شعر را نه برای شاعر شدن و بودن یا چاپ کتاب، که سنگ صبوری میدیدم که میتوان دلزمزمههای مکنون را با آن در میان نهاد.روزهای سیاهی که بر روشنفکران و آزادیخواهان ایران در حکومت ولایت فقیه گذشته و میگذرد، قابل بازگفتن نیست.اگر روزی سلطان محمود غزنوی در پاسخ به خلیفهی عصر خویش میگفت: «من از بهر عباسیان انگشت در کردهام در همهی جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بردار میکشند...» روح الله الموسوی الخمینی، خود خلیفه بود و امرش مطاع، او آزادیخواهان و دگراندیشان عصر خود را «منافق»، «مرتد»، «مهدورالدم»، «محارب»، «یاغی» و «باغی» خوانده و فتوای او برای کشتار زندانیان سیاسی در تابستان۶۷ این بود:«رحم بر محاربين ساده انديشی است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديدناپذير نظام اسلامی است، اميدوارم با خشم و كينهی انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوندمتعال را جلب نمائيد، آقايانی كه تشخيص موضوع به عهدهی آنان است وسوسه و شك و ترديدنكنند و سعی كنند [اشداء علی الكفار] باشند.»به پای دارندگان چوبههای دار و جلادانش که گویی این میزان از درندهخویی را ظرفیت نداشتند، با دستهای مرتعش، از طریق احمد خمینی رقعهیی نوشته و شک خود نسبت به شامل بودن حکم در مورد همهی زندانیان را، در سوالی ضمیمهی این حکم کردند. پاسخ آنها به سرعت داده شد:«هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگی به وضع پروندهها در هر صورت كه حكم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است.»آری، من در چنین شرایطی با شعر محرم شدم و به آن رو کردم. پیشاپیش بگویم که این قفسهای رنگین از کلمات، به لحاظ هنری فاقد ارزش هستند. آنچه آنها را در حال حاضر از پاکسازی و به دور ریخته شدن، مانع میشود، خاطرات و خطرات و پارههای عزیزی از عمر هستند که نمیتوان کتمانشان کرد. مطمئن هستم و ایمان دارم روزی خواهد رسید که نسلهای پس از ما، آزادی را تنفس خواهند کرد و آزادی را خواهند اندیشید، در آزادی از آزادی خواهند نوشت؛ این سیاهمشقها برای آنان است.علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق) با اینکه بهطور حرفهای به مبارزه با دیکتاتوری دینی حاکم بر ایران اشتغال داشته اما آثار متعددی در زمینهی شعر و نثر دارد. او از شاعران و نویسندگانی است که پیوسته به نوگرایی باور داشته و هیچگاه در یک سبک درجا نزده است. علاوه بر شعر، داستان کوتاه و رمان، در زمینة وزن شعر و اسلوب نویسندگی تجارب خود را ارائه کرده است. برخی نوشتههای موجز او تم عرفانی ـ فلسفی دارد. نمونههایی از آن را در کتابهای دلگریههای قلم، درنگپارهها و مکث در پرانتز آبی میتوان یافت. او و دیگر شاعران و نویسندگان آزادیخواه و در تبعید، خود را شاعران مقاومت ایران میخوانندع. طارق، شعر مقاومت را در یکی از مقالههای خود اینگونه تعریف میکند«حین نبرد انقلابی ، پیوسته عواطفی به منصهی ظهور میرسند که فرصت پرداختن به آنها نیست؛ از دعای بدرقهی مادری گرفته ، تا سفرهیی نان و پنیر که یک روستایی برای چریک زخمی فراهم میآورد، تا کبوتری که بر لبهی بام یک خانهی تیمی قبل از تسخیر، آرامش ابریشمی خود را جار میزند و تا دانهیی که دستی برای گنجشکان میپاشد؛ قبل از اینکه گلولهیی قلب او را از هم بپاشاند.لحظاتی هستند؛ لحظاتی نادر و معصوم؛ لحظاتی که چشمان خونی جلاد و نگاههای چوبی نامحرم، آن را نمیبینند؛ لحظاتی که در رژهی زنجیرها و تازیانهها گم میشوند. شعر مقاومت، این لحظات را از زیر غبار فراموشی نجات میدهد و آنها را از خلوت خاطرات آفرینندگان و ناظران آنها بیرون میکشد و با قلم بر انگارهی سپید کاغذ میسپارد تا وجدانهای حساس انسانی، آن را در حال و آینده دریابند.شعر مقاومت ـ با این تعریف ـ بیان لحظات و صداهای گذرا و فراموش شده است. سوژههای شعر مقاومت، بسیار متنوع و پردامنهاند و عواطف ناب و گستردهیی را در برمیگیرند؛ سوژهها و عواطفی که شاعر مقاومت، یا عاجز از بیان تمامی آنهاست، یا فرصت تصویر آنها را ندارد زیرا خود در متن آتش است و جزیی از جریان متلاطم مبارزه.آری، شاعر مقاومت، در گرماگرم نبرد سهمگین سرنوشت، مجال روی کاغذ آوردن ندارد او تنها به ثبت حادثهیی در عاطفهی خود بسنده میکند و با قطره اشکی تأثر خود را بروز میدهد تا پیشآیی دقیقهیی چند برای ثبت و تصویر؛ که ممکن است هیچگاه پیش نیاید.»کتابهای زیر تاکنون از علیرضا خالوکاکایی تاکنون در فضای مجازی به انتشار رسیده است:شعر:دیدم خدا میگریست ۹۶ ـ ۱۳۹۳فرصت آبی شعر ۹۶ ـ ۱۳۹۳آخرین حرف خزان ۱۳۶۰آبیترین و سفر ۱۳۷۳آواز ماهیان ۱۳۶۸باریدن از ناگهانتبعید به شعرهای خیس ۶۶ ـ ۱۳۶۵تپش در میان دو مرگ ۷۶ـ ۱۳۷۳تکرار تا زیبایی ۶۹ ـ ۱۳۶۸چامههای فصل خاکستر ۶۵ ـ ۱۳۶۰در تبعید خاک ۱۳۸۰سایهها و باد ۷۹ ـ ۱۳۶۷سکوت آبی ماه ۱۳۶۰گفتیم نه و ایستادیم ۸۰ ـ ۱۳۷۹رمان:آنان که با منند بیایند ـ جلد۱ ۱۳۹۷ـ ۱۳۸۶آنان که با منند بیایند ـ جلد۲آنان که با منند بیایند ـ جلد۳آنان که با منند بیایند ـ جلد۴داستان کوتاه:بهار از دیوارها گذشته بود ۱۳۶۷برفها و سکوت ۱۳۶۴مقاله و جستار:بالهای بی قافیه ۱۳۹۳مترسک و پرندهی نخستین خطر ۱۳۹۷جوانههای آبی چخماق ۱۳۹۷چکههای ترد عقیق ۹۸ـ ۱۳۹۷قیام تا آزادی ۱۳۹۶میان من و نگاه ۱۳۸۴تحقیق:جادوی نوشتن (یادداشتهایی در بارهی نویسندگی) ۱۳۸۳نبض احساس (آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید) ۱۳۸۳مافیای بیت خامنهای و اهمیت تحریم آن ۱۳۹۸فلسفی ـ عرفانی:دلگریههای قلم ۱۳۸۸درنگپارهها ۱۳۸۹مکث در پرانتز آبیخاطره و اتوبیوگرافی:من و برفهای سهیل ۱۳۸۳نمایشنامه:سفر تا اعماق آینه ۱۳۸۳
Read more from علیرضا خالو کاکایی
نبض احساس ـ آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمافیای بیت خامنه ای و اهمیت تحریم آن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجوانههای آبی چخماق Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبرفها و سکوت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsگفتگو با نفس سبز خدا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجادوی نوشتن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمترسک و پرندهی نخستین خطر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتکرار تا زیبایی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsعبور از ممنوع Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدر تبعید خاک Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدرنگ پاره ها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآواز ماهیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتبعید به شعرهای خیس Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسکوت آبی ماه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsباریدن از ناگهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآنان که با منند بیایند ـ جلد ۴ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsعروسک نیز میگرید Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsاوکراین، نبرد برای آزادی Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Related to من و برفهای سهیل
Related ebooks
The 48 Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهنوز نه -مجموعه شعر: " Still Not- a Persian poetry collection " Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsLight & Delight: Stories of Old Greece Rating: 5 out of 5 stars5/5Sorooshan Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبه گلاریس عزیزم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبالهای بی قافیه Rating: 5 out of 5 stars5/5گفتیم نه و ایستادیم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsعروسک نیز میگرید Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدل گریه های قلم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتکرار تا زیبایی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتبعید به شعرهای خیس Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبمان تا عشق دریایی بیافریند Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsباریدن از ناگهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکی خوابه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsیادداشتها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهمسر مسافر زمان Rating: 5 out of 5 stars5/5آواز ماهیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتپش در میان دو مرگ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویای درون Rating: 5 out of 5 stars5/5درنگ پاره ها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقرارمان آذر Rating: 5 out of 5 stars5/5ارواح پیر Rating: 1 out of 5 stars1/5جادوی نوشتن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsFor All of Us Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsنامه های معروف جهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکوه معطر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدر تبعید خاک Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدَوَران Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهشتاد نامه عاشقانه اول Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآنگاه که آینه ترک می خورد Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Reviews for من و برفهای سهیل
0 ratings0 reviews
Book preview
من و برفهای سهیل - علیرضا خالو کاکایی
من و برفهای سهیل
خاطرات انقلاب ضد سلطنتی
علیرضاخالوکاکایی (ع. طارق)
پاییز ۱۳۸۳
بازبینی و افزودن عکس: شهریور ۱۳۹۷
عکسها برگرفته از اینترنت
Title: I AND SNOW OF SOHAIL
BN: 9780463774410
Authour: Ali reza khalo kakaee
Publisher: Smashwords, Inc
به مادرم كه با دیدن نخستین گریههای دردآلود او ـ هنگام كتك خوردن ـ جریحه دار شده و در جستجوی راهی برای نجاتش ـ از رنجی كه ابدی مینمود ـ سر از اردوی انقلاب و مبارزه در آورده، و به آنجا رسیدم كه رسیدم.
عشق، چون دریا و من غواص و دریا، میكده
سر فرو بردم در آنجا، تا كجا سر بر كنم
حافظ
كتابی كه پیش رو دارید، قطرهییست از آب باریكهیی خرد، در رودی خروشان به سوی اقیانوس متلاطم مقاومت. به عبارت دیگر برگی از شاخهیی، در جنگلی تناور؛ اشارتی كوتاه به گوشهیی كوچك از آنچه گذشته است و میگذرد.
ترسیم سرگذشت مقاومتی اینچنین حماسی و فراگیر با ریشههای تاریخی عظیم، نه در ظرفیت و حوصلهی این كتاب است، نه كتابهای دیگر؛ بلكه تنها ـ وقتی باران ببارد و ناودانها آواز بخوانند ـ از رهگذر پیوستن قطرهها به یكدیگر است كه جویبار شكل میگیرد. هم بافتی گیسوان جویبارها، رود را میسازد. سفر رود در پیچ وخم تنگراهها و شورهزارها، سرانجام، به دریا میرسد. با این حال دریا خود نیز فرزند اقیانوس است.
...
اگر میخواستم در تلاطم گوشفرسای چنین اقیانوسی، دل به قطرهی خویش خوش دارم. جواب از پیش روشن بود:
«آن ذره كه در حساب ناید ماییم»، ومنم.
اگر چه برانگیختگی نخست، با دیدن نخستین ستم مضاعف نسبت به زنان [و در مورد من مادرم] موجب پدیدآیی انگیزهی نوشتن در من گردید؛ ولی این به تنهایی كافی نبود. باعشقی بزرگ میتوان كارهای خطیر و بزرگ انجام داد؛ حتی كینه ـ هر چند انقلابی و مقدس ـ بیعشق، نه راه به جایی میبرد و نه كارساز است.
اینگونه است كه من نیز مانند سایر همرزمانم نگارش لحظات خویش را، پرداختن به مسائل كوچك و حقیر شخصی نمیبینم، چرا كه مال خود نیستم، لحظات من، ذرهیی ناچیز از سرمایه های این مقاومت برای نیل به خجسته آزادی است. آنها به امانت در اختیارمن بودند، اینك افتخار یافتهام، به صاحبان اصلی بازشان گردانم.
بارها دغدغه داشتم، ممكن است پروندهی این نسل بسته شود و حرفهای ناگفتهی بسیاری باقی بماند؛ مانند خاكستر آتشهایی كه مسافران در كوره راههای جنگل بر جای مینهند، و از روی آن، میتوان فهمید روزی كسی بر این كورهراه، گام ساییده است. گاه با وزش توفان و آمدن كولاك، حتی خاكستری نیز برجای نمیماند، تا بتوان آن را كاوید و گرمای آتش را در آن حس كرد.
خوشبختانه! من اندكی فرصت یافتم. البته باید گفت متاسفانه! چون تا به حال سعادت آن را نداشتهام، مانند خواهران و برادران نوجوانم ـ آنها كه برخی سیزده بهار بیشتر به چشم ندیدند ـ در برابر جوخه های اعدام سرود زندگی خویش را بخروشم. اما ـ به رغم ظلم كه هنوز نفس میكشد ـ تا هنگامی كه ناگزیر نفس میكشم، نمیتوانم نگویم وننویسم. نمیتوانم «همپیمان با قایقرانها»، از رنگ دوست داشتنی چشمان آنان كه «برمیافروزند آتشها در كوهستانها» ، ننگارم.
ـ تا وقتی هستم ـ اگر تقدیر این را بر من نوشته است، زهی افتخار!
اراده میكنم، چون آرش كه جان خویش را در چله نهاد و به آنسوی مرز ایران پرتاب كرد، من نیز تمامت خود را در كلمات خاكستر كنم، تا خاكستر خاطرات مقاومت یك خلق درزنجیر، طعمهی وزش فراموشی نشود.
طبعا به جز آنان كه چنگ در چنگ با دیوی گرانسر و هولآفرین در نبرد بین مرگ و زندگی بودهاند، كسی را یارای تصویر لحظات نبرد نیست. آنكه هرگز عبور گلولهیی را از كنار شقیقهی خویش احساس نكرده، آنچه میگوید و مینویسد، چنگی به دل نخواهد زد. از این رو تلاش کردهام واقعیتها را به رشتهی تحریر درآورم. این کتاب، برداشتن نخستین گام است برای نگاشتن خاطرات.
در یک پرانتز، یاد آوری كنم كه تاریخ، [یا آن تاریخی كه تا به حال به ما عرضه شده]، فقط به بیان خشك و رویدادگونهی حوادث اكتفا میكند. هلاك حرث و نسل نیشابور، در هجوم مغولان، تنها یك سطر، یا یك پاراگراف را به خود اختصاص داده است. حال آنكه بیان تشریحی و داستانی همین واقعهی هولناك، رمانها، دیوانهای اشعار، نمایشنامهها، فیلمها و تابلوهای نقاشی بسیاری طلب میكند، تا اندكی از فاجعه ـ آنگونه كه رخ داده ـ تصویر شود.
تصویر رنجهای انسان؛ و بطور خاص رنج زنان، در تبعیدگاه زمین، برای رسیدن به محبوب آزادی به راستی نیازمند بسا قلمها و قدمهاست.
آری، اگر شاخههای تمامی درختان جنگلها روزی به قلم، آب همهی اقیانوسها به مركب، تمام انگشتها، به نویسنده، و مجموعهی احساسها، به شعر، و هر چه رنگ در طبیعت، به نقاشی تبدیل شوند، نمیتوانند تابلوی زیبای عظمت انسان را ترسیم كنند.
در این رباعی انگیزاننده، سرودـ همسر و همنبرد عماد الدین نسیمی، شاعر قهرمان و پیشوای شهید «نهضت حروفیه» بنگرید:
در مسلخ عشق، جز نكو را نكشند
روبه صفتان زشت خو را نكشند
گر عاشق صادقی، زمردن مهراس!
مردار بود، هر آنكه او را نكشند
كلمات ساده به نظر میرسند ولی قدرت انگیزش این رباعی به حدی است كه خود را دست كم از قرن هشتم تا به حال به تاریخ تحمیل كرده و خواهد كرد. واژگان این رباعی، ساده آفریده نشدهاند اگر دقت كنید، در پشت این سروده، فریاد زنجیرها را در سیاهچالها خواهید شنید. ضجه های درد آلود محكومان، هنگام نقره داغ شدن و كشیده شدن میل گداخته بر نینی چشمهایشان در آن قابل شنیدن است.
با اندكی تعمق، به سادگی میتوان صدای شكافتن هوا توسط تازیانه را شنید و فرود آن را بر شیار خون آلود پوست و گوشت انسان دید.
چرا راه دور برویم مگر خود تاریخ ثبت نكرده كه نسیمی را زنده زنده از پای تا سر پوست بركندند و دم برنیاورد. حماسهها ساده و بدون پرداخت قیمت، و بیعبور از پروسهی جوشان حل تضاد خلق نشدهاند؛ اگر اینگونه نبود چرا رباعی میگوید:
«گر عاشق صادقی زمردن مهراس!»
وقتی مبارزه، بها میخواهد، نه فقط از مال، بلكه از جان و وجود آدمی، و فراتر از آن از جنس قلب و عواطف، شك به ادامهی مبارزه شروع میشود؛ شكی كه خاستگاه آن خودداری از پرداخت قیمت است. در مواجهه با ابتلایی اینچنین، تنها به قدرت عشق میتوان از مسلخها و سیاهچالها ـ با گام نهادن بر خون خویش ـ گذشت.
كجای تاریخ، دغدغهها و لحظات انسان را در سرفصلهای سرنوشت ساز تصمیم به نگارش در آورده است؟ آنگاه كه جلاد با نهادن دشنه بر گلوگاه طفل شیر خوار، مادر را به زانو زدن و دست برداشتن از آرمانهایش مجبور میكند. حل تضاد بین عاطفهی پر قدرت مادری و تصمیم به پای فشردن به ادامهی مبارزه آنقدر سخت است؛ كه كندن كوهی با سوزن؛ كه نوشیدن آب دریایی شور بر سر راه، تا جرعه جرعه خشك شود.
در دو راهی سرنوشت ـ آنجا كه پای انتخاب پیش میآید ـ انسان آغاز میشود. انتخاب بین سكون در اعماق راحت منجلاب، یا حركت مداوم و سرخ در بستر رود. انتخاب بین آری خیانتآمیز و نشاندن تیرخلاص بر مغز همرزم دیروز. یا «نه»ی قاطع و قبول عبور زوبین گداخته، از نرمای لزج چشم.
بكوشیم «خودمان» باشیم با تمام لحظات تلخ و شیرین. بگذاریم دیگران چشم به كاستیهای ما بگشایند. اینگونه فرصتی پیش خواهد آمد تا قلبها با یكدیگر سخن بگویند و چشمها یكدیگررا ـ بدون دخالت واژهها ـ بخوانند و همگان، همگان را دریابند، مهم، انتخاب نهاییست، نه لحظات و دغدغههای قبل از انتخاب؛ كه طبعا هر انسانی ـ به اعتبار طبیعت انسانی خود ـ با آنها رودر روست.
در یک کلام، اگر از من بپرسید انگیزهام برای نوشتن این كتاب چه بوده است؟ خواهم گفت:
«كمك به تصویر عظمت اقیانوس خروشان مقاومت در برابر دو دیكتاتوری، با انگشتانهی عمر ناچیز خود؛ البته در قالب كلمات».
از لای پنجرهی مشبك چوبی، برشی از آسمان آبی تابستان شهر سنقرکلیایی(۱) با تكهیی از پشت بام همسایه، پیدا بود. شیشههای رنگی كوچك پنجره، نور را از خود عبور میدادند. نور، مانند ستونهای مورب بر كف اتاق میتابید و به شكل رنگین كمان درمیآمد. گلیم رنگ و رو رفتهی كف اتاق را لایهی ضخیمیاز خاك پوشانده بود. ذرات معلق گرد و غبار در هوا شناور بودند. چند مگس با بالهای شیشهیی و ریز خود ـ وز وز كنان ـ ستونهای نور را میشكافتند. چرخش آنها منظم و زیگزاگی بود، و در اجتماع ذرههای غبار، ولوله میافكند.
با یادآوری حرفهای مادرم در مورد زلزله (۲) نگاهم به خشتهای لق چیده شده روی تاج دیوار افتاد ولی نگذاشتم این موضوع مرا نگران کند. سعی کردم خودم را با آسمان خلاصه شده در قاب پنجره مشغول کنم.
چندكبوتر سفید دست آموز، حاشیهی آسمان را با مخمل بالهای خود رنگ میزدند. یكی از آنان بر لبه بام، دور خود چرخ میزد. با خودم فكر كردم: «نكند سرش گیج برود... واز آن بالا روی سنگفرش حیاط سقوط كند».
پایین دیوار، گربه نخودیرنگ راه راه عمو حسین ـ با سبیل های آویزان و سر افراشته ـ زیر چشمی، حركات كبوترها را دنبال میكرد.
موجی از ضعف ته دلم دوید. حالم ناخوش شد. نتوانستم تحمل كنم، سر دلم را با دو دست به داخل فشار داده، روی زانوهایم خم شده، مدتی در همان حال ماندم. از زور گرسنگی اشك در چشمانم جمع شد. در همان وضعیت، یاد حرفهای مادر بزرگ افتادم:
ـ روله! دندان روی جگر بگذار، ان شاءالله بابایت بیاید، دستش پر از نان باشد... پیغمبر خدا قربانش بشوم! سنگ روی شكمش میبست و خدا را...
ـ آخر ننه! فدایش بشوم! او پیغمبر خدا بود، من چه؟... نه دیشب از شام خبری بود ، نه امروز از صبحانه...
سنقرکلیایی
سنقرکلیایی در قاب غروب، تکیه داده بر کوه دالاهو (سهیل)
کشتزارهای انبوه و برداشت گندم در سنقرکلیایی
سنقرکلیایی، شهر آفتابگردانها
نمونهیی از قالیهای سنقرکلیایی
روزهایی که دستمان به دهانمان میرسید، مادرم کلهی صبح بلند میشد در زیر نور زرد و ضعیف فانوس کیسهی آرد را به تنهایی در تغار گلی میریخت، مقداری خمیرترش (خمیرمایه) در آب قاطی میکرد و دقیقههای متمادی به ورز دادن خمیر میپرداخت. آنقدر در این کار سماجت میورزید تا سرانجام دل درد میگرفت. روی خمیر پارچهی کلفتی میانداخت تا وربیاید و خودش به پشت دراز میکشید و کاسهیی داغ روی شکمش میگذاشت تا درد آن را تسکین دهد.
این کار را هنگامی انجام میداد که همگی خواب بودیم ولی من گاهگاه کنجکاوی کودکانهام گل میکرد و یواشکی بیدار میماندم تا ببینم مادر چه میکند. او دو ساعت بعد از خمیرگیری، روی خمیر را کنار میزد و آنقدر با آن ورمیرفت تا حالت کشسان پیدا کند. این تازه اول کار بود، آفتاب که میدمید روزی پر مشقت آغاز میشد. ما را بیدار نکرده، آبجوش بارمیگذاشت و چایی دم میکرد. با رفتن پدر به سر کار، رفت و روب میکرد و آتش در تنور گلی میانداخت تا نان بپزد.
گیراندن آتش با تپالههای خشک و کودهای حیوانی کاری سخت بود. او مجبور میشد همیشه مقداری هیزم ترد و علف خشک را به عنوان پیش سوخت آتش بزند. این کار دود زیادی