اغوا
By Nima Shahsavari and نیما شهسواری
()
About this ebook
کتاب اغوا
اثر نیما شهسواری
بخشی از متن کتاب
به یکباره چشمانم را در جهانی باز کردم که از آن هیچ نمیدانم
شاید گفتن این کلام بدون تعمق بر آن ذرهای دور از انصاف باشد
شاید برای مدت طویلی در این جهان زنده بودم و شاید حال پس از مدت مدیدی است که دوباره به دیدار این جهان و جهانیان آمدهام و شاید برای چنین فریضهای
برای دیدن به جهان پای گذاشتهام نمیتوانم افکارم را سامان دهم و همهچیز را درست سر جای خود بگذارم، شاید دلیل اصلیاش شناخت کم از خویشتنم باشد، هر چه که هست نمیتوانم بهدرستی درک کنم که چرا و چگونه پای بر این جهان هستی گذاشتهام
باز دنیایی از چراها در میان افکارم پرسه میزند
معنای این باز در جملهام چه بوده است؟
چرا با تأکید اعلام داشتهام که باز به جهان آمدهام، شاید این هم یکی از همان شرایطی است که مرا بیشتر به آن سوق میدهد که این بار نخستی نیست که در این جهان هستم و شاید این قدرت تلقین آنقدر در تار و پودم تنیده شده است که اینگونه فکر میکنم
هر چه که هست باید بیشتر از این با خود کلنجار بروم، شاید با چنین کلنجارهایی زاده شدهام
حال که برای اندک زمانی است، حواسم را به سر جای آوردهام نمیتوانم به درستی تعریف مشخصی از جهان پیرامون خود بدهم
Nima Shahsavari
Nima Shahsavari He is an Iranian poet and writer He was born in 1990 in Mashhad. His writings include 41 volumes of books in the form of research works, novels, stories, articles and poems. Most of the themes of his works are about belief in life and equality, freedom, and critique of power He started writing at the age of 15 and at the age of 32 he published all his works in cyberspace To access the works of Nima Shahsavari, refer to Idealistic World website www.idealistic-world.com
Read more from Nima Shahsavari
کیمیا Rating: 5 out of 5 stars5/5قیام Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتهمینه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسلاح صلاح صلح Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsداستانهای سیاه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشهر سوخته Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقلمرو آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجورم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدَوَران Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتمدن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرام نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتسخیر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدیالوگ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجهان آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرداب Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشرک Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآفکینش Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدارالمجانین Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکاخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsفریاد Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلت پرستان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsطغیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرزم نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsحیجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsزیبای نهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsناجی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرسوخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Related to اغوا
Related ebooks
حیجان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدَوَران Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجهان آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقلمرو آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsناجی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآفکینش Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسرگردانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرداب Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشرک Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدارالمجانین Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشهر سوخته Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsThe Notes-یاد داشت ها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمرام نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکاخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرسوخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسبوعیت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsفریاد Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلت پرستان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقضاوت خدا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدمحمحیسم Rating: 2 out of 5 stars2/5طغیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجورم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsیادداشتها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکی خوابه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهر روز می سوزم و می افروزم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsﺗﻠﻮس - ﺟﻠﺪ دوم : پیامهایی برای روشنگریِ بشریتِ در حال تحول: تلوس, #2 Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsزیبای نهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسه موج از روحهای داوطلب و زمین Rating: 4 out of 5 stars4/5گیلیاد: مریلین رابینسون, #1 Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Reviews for اغوا
0 ratings0 reviews
Book preview
اغوا - Nima Shahsavari
توضیحــات کتــاب
سخنی با شما
به نام آزادی یگانه منجی جانداران
بر خود وظیفه میدانم تا در سرآغاز کتابهایم چنین نگاشتهای به چشم بخورد و همگان را از این درخواست باخبر سازم.
نیما شهسواری، دست به نگاشتن کتبی زد تا بهواسطه آن برخی را به خود بخواند، قشری را به آزادگی دعوت کند، موجبات آگاهی برخی گردد و اینچنین افکارش را نشر دهد.
بر خود، ننگ دانست تا بهواسطه رزمش تجارتی برپا دارد و این رزم پاک را به ثروت مادی آلوده سازد.
هدف و آرمان، من از کسی پوشیده نیست و برای دانستن آن نیاز به تحقیق گسترده نباشد، زیرا که هماره سخن را ساده و روشنبیان داشتم و اگر کسی از آن مطلع نیست حال دگربار بازگو شود.
بپا خواستم تا برابر ظلمهای بیکران خداوند، الله، یهوه، عیسی، انسان و یا هر نام دیگری که غایت و هدف را هماره باقدرت تلاقی داده است، فریاد برآورم و
آزادی همه جانداران را فراهمسازم. رهایی جاودانی که دارای یک قانون است و آن احترام و آزار نرساندن به دیگر جانداران، گیاهان، حیوانات و انسانها است.
بر خود ننگ میدانم که در راستای رسیدن به این هدف والا که همانا آزادی است قانون رهایی را نقض و باعث آزار دگر جانداران شوم.
با مدد از علم و فناوری امروزی، میتوان راه گذشتگان را در پیش نگرفت و دگر چون گذشته برای نشر کتب از کاغذ استفاده نکرد، زیرا که این کاغذ از تن والای درختان زیبا غارت شود و موجبات مرگ این جاندار و تخریب طبیعت را حادث گردد.
من خود هیچگاه نگاشتههایم را بر کاغذ، جان درخت نشر ندادم و تنها خواستهام از ناشران کتب نشر ندادن این نگاشتهها بر کاغذ است. حال چه از روی سودجویی و چه برای ترویج و اطلاعرسانی.
امروز میتوان با بهرهگیری از فناوری در برابر مرگ و تخریب درختان این جانداران والا ایستادگی کرد، پس اگر شما خود را مبلغ افکار آزادگی میدانید که بیشک بیمدد از این نگاشته نیز هیچگاه به قتل طبیعت دست نخواهید زد. اگر هم تنها هدفتان سودجویی است و بر این پیشه پا فشارید بیبهره از کشتار و
قتلعام درختان میتوانید از فناوری بهره گیرید تا کردارتان از دید من و دیگر آزاد اندیشان بهحق و قابلتکریم گردد.
به امید آزادی و رهایی همه جانداران
C:\Users\UROMSYSTEM\Desktop\pic of book\امضا\نمتمنتمنت.jpgفصل اول
به یکباره چشمانم را در جهانی باز کردم که از آن هیچ نمیدانم،
شاید گفتن این کلام بدون تعمق بر آن ذرهای دور از انصاف باشد، شاید برای مدت طویلی در این جهان زنده بودم و شاید حال پس از مدت مدیدی است که دوباره به دیدار این جهان و جهانیان آمدهام و شاید برای چنین فریضهای،
برای دیدن به جهان پای گذاشتهام
نمیتوانم افکارم را سامان دهم و همهچیز را درست سر جای خود بگذارم، شاید دلیل اصلیاش شناخت کم از خویشتنم باشد، هر چه که هست نمیتوانم بهدرستی درک کنم که چرا و چگونه پای بر این جهان هستی گذاشتهام،
باز دنیایی از چراها در میان افکارم پرسه میزند،
معنای این باز در جملهام چه بوده است؟
چرا با تأکید اعلام داشتهام که باز به جهان آمدهام، شاید این هم یکی از همان شرایطی است که مرا بیشتر به آن سوق میدهد که این بار نخستی نیست که در این جهان هستم و شاید این قدرت تلقین آنقدر در تار و پودم تنیده شده است که اینگونه فکر میکنم،
هر چه که هست باید بیشتر از این با خود کلنجار بروم، شاید با چنین کلنجارهایی زاده شدهام، حال که برای اندک زمانی است، حواسم را به سر جای آوردهام نمیتوانم به درستی تعریف مشخصی از جهان پیرامون خود بدهم
چه قدر ماندن در میان این افکار جانفرسا و دنبالهدار است در پی اولین سؤال باز دریایی از سؤالها به اشکال مختلفی بر ذهنم تداعی میشود و دل بستن به این افکار میتواند جهان را در آن غرق کند
شاید باید بیشتر از این دنیای درونی فاصله بگیرم و شاید باید به کمی دورتر سرک بکشم، شاید نیاز است برای شناخت بهتر، دیگران را بشناسم،
صدایی مهیب مرا به خویشتنم فراخواند!
چه چیز باعث شد تا دوباره سر بر این جهان برآورم،
شاید صداهای دنبالهداری مرا به خویشتنم فراخواند، وای که باز این چراهای بیشمار مرا احاطه کردهاند، باید کمی از این دنیای درونیام فاصله بگیرم، شاید با به پیش رفتن بتوانم از جهان خویشتنم چیزهای بیشتری فراگیرم، شاید این دید و شنیدهها دنیای مرا نقش دادند و مرا به خویشتنم رساندند
از کمی بالاتر و با فاصلهای دورتر به زمین نگاه میکنم،
هوا تاریک است اما در فضایی دورتر از جایی که من قرار دارم و در تیر رأس دید من، نورهای فراخ و دلفریبی چشمنوازی میکنند، این نورهای متراکم مرا به خود فرا میخوانند، این نورها در کنار هم به نوری یکپارچه بدل میشوند که به شدت اغواگر است،
باید خویشتن را به سوی این نور متراکم بر جهان پیرامونم برسانم شاید پاسخ تمام چیستیهای دنیای من در همین نور خلاصه باشد،
آری بدین گونه است، باز ذهنم در حال تراوش افکار بسیاری است، حال این افکار دوباره به من میفهمانند که جستن هر چرایی در جهان در دل نور خلاصه شده است، پس باید خود را به منشأ این نورها برسانم و پاسخ پرسشهایم را از میان همان که پرسش آفرید دریابم.
تعقیب این نور دنبالهدار مرا به صحنی برده است، صحنی زیبا و با شکوه، وای که چه دنیای عظیمی است، وای که چه رنگ و رونق سرشاری به خود دارد
ساختمانهای سر به آسمان کشیده که دل کبود را در نوردیده و به پیشگاه ابرها رسیده است، نور متراکم این دنیا که مرا به خود فرا خواند از دل این شهر آمده بود، شهری زیبا و بزرگ، مغازههای بیشماری سطح این شهر را فرو خوردهاند، آنقدر نورانی و جذاب هستند که هر عابری را شیفتهی خود کنند، نگاهم را به یکیک آنان میدوزم، وای که چه قدر زیبا است،
ویترینهایی برازنده با اشکال مختلف و گوناگون، با نور بسیار که هر بینندهای را در حسرت خویش اسیر خواهد ساخت، فراتر از این مغازهها و کمی بالاتر از آنها، تابلوهای بزرگی در دل این شهر خودنمایی میکند، تمثیل چهرههای بسیاری بر آن است که هرکدام گونهای از احساس را به دل زنده خواهند کرد، از زنهای زیبا و خوشرو تا مردان آراسته و جذاب، از اجسامی که هر کاری را به سهل به پیش خواهند برد تا اشیایی که برای رفاه با هم به ستیز برآمدهاند، همه نور میپرورانند و آسمان و ماه هم در سکون به نور پر فروغ آنان دل بسته است،
آنان باید که نورافشانی کنند و دلهای بیشماری را به دست آورند، آنان آمدهاند تا اغوا کنند و حال فرصت در اختیارشان است، حال گوی و میدان را به دستان آنان سپردهاند تا هر چه میخواهند را به پیش برند و من در این دنیای دیدنیها افسون شدهام، قدرت تکان خوردن را هم ندارم، دوست دارم به مانند عابران بیشمار این خیابانها بر جای خود خشک بمانم و ساعتها چشم به این ویترینهای زیبا بدوزم و از آن لذت ببرم، دوست دارم خویشتن را در بالاترین طبقه از این برجهای با شکوه و فرا برای ثانیهای هم که شده مجسم کنم، اما شاید خویشتن هم بتوانم سر بر آسمان برم، شاید در خویشتن چنین توانی داشته باشم که پرواز کنم به آسمان پرکشم،
در بالای آن برجها و در پشت پنجرهی آنها چه افق نامعلومی در اختیار ما است و به چه فضای دوری میتوان دل سپرد باید در اعماق آن افق خیره شد و برای چند صباحی دل به دریای دید آن سپرد، وای که چه قدر زیاد مرا به خود میخواند، میخواند تا به پیش روم و آن نگاه بر دوردستها را تجربه کنم،
اما فراتر از این برجهای عظیم این مغازههای زیبا این تابلوهای چشمنواز و این نور به تسخیر آمده باز هم فراتر چه بسیار دنیای قابل روئیتی است، این اتومبیلها که هر جای این شهر را پرکردهاند آمدهاند تا هر سرا از این دایرهی گردون بر گیتی را به تسخیر آدمیان در آورند، از زمین و دریا، آسمان تا کرات و تمام سیارات از آن همینان است و حال آنقدر ساختهاند که بر همه جای حکومت برانند و مغرور در جهان خویشتن را صاحب و مالک بینگارند
صدایی آرام در گوشم طنینانداز است، شاید نجوایی است که مرا میخواند شاید از درون سینهای است و شاید از درون سینهی خویشتن است، هر چه هست میگوید از اشرف بودن از حرمت و کرامت از بزرگی و والاییات از در اختیار داشتن و از سلطه و حال آنجایی است که باید چشم بر این لایقترین جانها دوخت و دوباره دنیای آنان را نظاره کرد.
باید آنان را دریافت که چگونه در این دنیای گام برمیدارند و پیش میروند، چه بسیارند، تمام سطح این توپ گرد را گرفتهاند، جایجایش را تصاحب کردهاند و حال مالک بر آن در همهجا حکمرانی میکنند،
مالکان چه مغرورانه بر جهان هستی گام برمیدارند، آنقدر اشیا و اجسام ساختهاند تا هر کار که میخواهند را به سهلترین صورت ممکن پیش ببرند، آنقدر ابزار ساختند تا پادشاه جهان شوند، ندایی درونم مرا فرا میخواند و میگوید اینان همان جانداران ابزارساز بودند، حال در این چرخهی دوار ببین به کجای رسیدهاند، ببین تا کجای را فتح کردهاند و ابزار پیشپاافتادهی دیروز را تا به کدامین قلهها رساندهاند
ابزار بسیار در گوشه و کنار دنیای آنها است اما در صورتی از آن همه مشترکاند، آنچه بیشتر مرا به خود فرا خواند و در این نگاههای دنبالهدار مرا مجذوب به خود کرده است، سطحی است نورانی در آغوش آنان، از هر چیز بیشتر به چشم میخورد، هرکدام حداقل یکی از آن را در آغوش گرفته و به او عشق میورزد، او را آرام در آغوش میفشرد، لمس میکند و عاشقانه در گوش او نجوا کرده است،
بیشتر از هر چیز دیگر این سطح نورانی در اختیار آدمیان است، نامش را میدانم، اسم آن را شنیدهام، اما باید بیشتر و فراتر آن را فرا خواند، شاید باید به او سطح نورانی گفت، شاید باید عشق زمینی بر او لقب داد، هر چه که هست بیشتر از هر ابزار دیگری جهان آنان را تسخیر کرده است، کافی است تا سری بچرخانم،
به هر گوشه و در کنار هر کدام از انسانها که میروم این سطح نورانی را در آغوش آنان میبینم و میتوانم ساعتها به عشق میان آنان چشم بدوزم و از دیدنش متحیر شوم، چگونه ابزار ساخته را در آغوش میگیرند آن را به آرامی لمس میکنند، حافظ آن در برابر هر ناملایمات میشوند، هر ثانیه بر نور تراوش کرده از آن چشم دوختهاند، هر غم و درد را با او در میان میگذارند، گاه به پرخاش با او مشاجره کردهاند و گاه با عشق برایش ساعات طولانی نجوای عاشقانه خواندهاند، تمام احساسات آنان شریک شده با این سطح نورانی است که به آنان جان تازهای دمیده و زندگی را با آنان به اشتراک برده است
آدمیان به نظم در آمدهاند، هر کرده و نکردهی آنان دارای نظمی است که از پیشتر برایشان ترسیم شده، صبحها در ساعتی مشخص از خواب برمیخیزند، هرکدام به سویی که در انتظار آنها است، رهسپار میشوند، بسیاری در انتظار آنها هستند تا آنها را در ساعت مشخص به میعادگاه معلوم برسانند و آنان باید در ساعتی معین در جای از پیش