Discover millions of ebooks, audiobooks, and so much more with a free trial

Only $11.99/month after trial. Cancel anytime.

The Vine Girl: A Book of Self-Wisdom Poetry (دختر رَز: دفتری از شعر حکمت خویشتن)
The Vine Girl: A Book of Self-Wisdom Poetry (دختر رَز: دفتری از شعر حکمت خویشتن)
The Vine Girl: A Book of Self-Wisdom Poetry (دختر رَز: دفتری از شعر حکمت خویشتن)
Ebook116 pages1 hour

The Vine Girl: A Book of Self-Wisdom Poetry (دختر رَز: دفتری از شعر حکمت خویشتن)

Rating: 0 out of 5 stars

()

Read preview

About this ebook

دختر رَز گلچینی از شعر حکمت خویشتن است. شعر حکمت خویشتن، حکایت خویش گفتن است؛ حکایت ره مستانه مطرب عشق است؛ این اثر ادای رسالت چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن است

This is a book of self-wisdom prose poetry in Persian. An initial surreal narrative paves the ground for the enlightened poet to express his Romantic revelations. Self-wisdom serves as the umbrella term for this transcendentalist state of human being. With a timbre and color reminiscent of Persian mysticism, the book lights and delights readers while keeping its intentions inside the fortress of ars gratia artis. The Vine Girl (Dokhtar-e-Raz) is the pivotal concept, the password, to string the beads of self-wisdom throughout the work. Body and soul, mind and heart, the world and the Beyond, existence and non-existence, knowledge and ignorance, etc. form the yin and yang to (de)construct the poet’s self. The Vine Girl offers the wine, essential to the journey of self-wisdom; only the drunken can open eyes to the coast of the Sea with countless sunken sails!

Languageفارسی
Release dateMar 23, 2023
ISBN9798215283257
The Vine Girl: A Book of Self-Wisdom Poetry (دختر رَز: دفتری از شعر حکمت خویشتن)
Author

Mohammad Ali Heidari-Shahreza

Dr. Mohammad Ali Heidari-Shahreza holds a PhD in applied linguistics and TESOL. He is an applied linguist, a researcher, and a university professor. He has authored articles and books published by Routledge, Springer, Wiley, SAGE, Taylor & Francis, Rowman & Littlefield, etc. He is particularly interested in language, humor, literature, wisdom and an integrated approach to science.

Related to The Vine Girl

Related ebooks

Related categories

Reviews for The Vine Girl

Rating: 0 out of 5 stars
0 ratings

0 ratings0 reviews

What did you think?

Tap to rate

Review must be at least 10 words

    Book preview

    The Vine Girl - Mohammad Ali Heidari-Shahreza

    قصد نداشتم پیش گفتاری بر این مجموعه بنویسم زیرا خود در بردارنده ی پیش گفتاری است. با وجود این، بر آن شدم کوتاه درباره عنوان دوم این اثر بنویسم. حکمت خویشتن (self-wisdom) و شعر (poetry) به چه معناست؟ ترجیح می دهم از واژه حکمت، پاسخ گفتن را آغاز کنم. قرن ها پیش، شاگردی از خردمند پرآوازه ی تمدن چین، کنفوسیوس، پرسید، حکمت (wisdom) چیست و چه فرقی با دانش (knowledge) دارد. کنفوسیوس پاسخ داد: دانش، دانستن آن چه است که می دانی و حکمت (آن گوهر و هنرِ برتر) یعنی دانستن آنچه می دانی و همچنین آنچه نمی دانی! اما حکمتِ خویشتن چیست؟ روزی ابوسعید ابوالخیر، خردمند و عارفی بزرگ که بیش از هزار سال پیش می زیست، با گروهی از شاگردان راه می پیمود تا به آسیابی رسید. پرسید می دانید این آسیاب چه پیامی دارد؟ همچو این آسیاب که به دور خویش می چرخد و دانه های زبرغلات را در میان سنگ های خود نرم می کند، شما نیز به دور خویش بگردید، در پی خودشناسی باشید؛ تلخ و شیرین روزگار را پذیرا باشید تا به حکمت و عشق دست یابید. سخن از حکمت شد، لاجرم گذر به عشق افتاد. مگر می توان این دو را جدا نمود!؟ ضیافتی برپا شده بود و هر صاحب هنر و نظری در باب عشق سخن می راند، نوبت به سقراط، آن فیلسوف و خردمند بزرگ، استادِ استادان رسید، پرسید: آیا میان دانایی و نادانی فاصله ای است؟ آیا این گونه است که یا می دانیم یا نمی دانیم؟ سپس فرمود به راستی فاصله و راهی در میان است؛ از آن جا که می دانیم نمی دانیم تا راه بی پایان دانایی، فاصله ای است. این همان راه حکمت است که باید عاشقانه پیمود؛ این همان راه عشق است که حکیمانه گام توان برداشت. حکمت و عشق به شاهراه و یگانه راه دانایی و خردمندی اشارت و دلالت دارد؛ اگر در پی آنیم؛ انسانیم؛ رستگاریم و فزون از این جهانیم! اما شعر چیست؟ شعر انسانیت بی پرده است. گل نوشکفته ی خویشتن است. ثمره ی حکمت خویشتن است. رقص سماع است؛ خود جستن و خدا یافتن، نداستن ها را دانستن، آتش شدن و افروختن، سرو شدن و ایستادن است! شعر زخمی است که از آن نور گذر می کند؛ رنجی است که گنج است و نوید و امیدی است برای خردمندان! شعر حکمت خویشتن، حکایت خویش گفتن است؛ هر انسانی چنین شعر و حکایتی را برگردن دارد. به هزاران زبان و بیان، از دیرباز تا آینده ی دور و در همه معارف و علوم می توان، شاهراه دانایی را، عشق و حکمت را یافت؛ آب حیات را باید نوشید و نوشاند! به تضمین از سخن پرگهرحافظ، چون ساغرت پُراست بنوشان و نوش کن و به پند مولانا خواه آن را انگور نامند، عنب، ازوم یا استافیل! در این مجموعه، در پی هیچ گرایشی، عقیده ای، مرام و مسلکی، ادعایی، نقد و طنزی یا پند و اندرزی نبوده ام. من تنها در پی شعر خویش بودم، در پی حکمت خویشتن!

    دکتر محمد علی حیدری شهرضا

    Mohammad Ali Heidari-Shahreza, PhD

    1401.12.27 *****18.03.2023

    آغاز حکایت

    در کویی بی نام و نشان، بی خبر از دورِ زمان، راه می پیمودم تا چشم به بازاری گشودم؛ آشفته بازاری بود! گروهی سرگرمِ داد و ستد بودند؛ برخی، فریادِ بیداد سر می دادند؛ برخی دگر، جاهِ جانکاه در سر داشتند؛ دسته ای، ماه در چاه افگنده بودند و اندکی گُل ز مُل باز نمی شناختند! حیران بُدم؛ راه از چاه نمی دانستم که ناگاه دختری، دامن کشان و خَرامان، از پیشِ رویم بگذشت و مرا عطشان بگذاشت! چشمانش چو آهویِ خَتا و پیکرش بی هیچ خطا! ابروان و مژگانش، سیبِ زنخدانش، انارِ پستانش، اندامش که چو الماسِ خوش تراش بود، مرا مدهوش کرد. بی اختیار در پیِ او روان شدم؛ چو رودی در پیِ دریا، چو مجنونی در شبِ مهتاب یا تشنه ای در پیِ آب. گوشه چشمی به من داشت و گام به کامِ من بر می داشت؛ نه چنان تُند که او را گم کنم و نه چنان کُند که به او رَسَم؛ رَسمِ دلبری می دانست؛ چگونه دلداده را بِکِشد لیک نکُشد؛ جذْبه و جَذَبه ای داشت. بازار، پر آزار بود و پر همهمه! گاه از نظرم ناپیدا می شد و سایه یِ سَهی سروِ قامتش را دنبال می کردم؛ گاه از دور، گوشه چشمی به پریچهرش داشتم و پسته یِ خندانِ دهانش را می دیدم.

    * * *

    بسیار در پیچ و خمِ بازار در پی او رفتم اما در آشفتگیِ بازار ، تا سری چرخاندم، دخترِ دلکَش را گم کردم. در میانِ کویی، خود را بیدل و سرگشته ز مهرویی یافتم! نمی دانستم کجا هستم و این هزار پیچ، چون ره به بیرون دارد. به هر سوی می نگریستم، ردِ پایش، بوی گُلعُذارش بود، لیک رویِ ماهش آشکار نبود!

    * * *

    پیری بر سکویِ خانه ای تکیه داده بود و مرا می نگریست. در جستجویِ آن مهوَش، به سویش شتافتم. گفتمش، گم گشته ام؛ نیز گم گشته ای دارم. لبخندی بر لبانش نقش بست و گفت: پس در پیِ خویشتنی! به اندرون آی و آرام بگیر تا دلارامِ خویش را بیابی. گفتم آن دخترِ زیبا اینجاست؟ گفت آن چه در قَفای او بودی، در صفایِ این خانه می یابی. با پیر به درونِ خانه شدم. همه چیز آشنا و غریب بود؛ حوضِ آبی در میان، گل ها و درختانی در کنار. از راهرو و راه پله ای به اتاقی رسیدیم که چشم اندازی به باغچه یِ خانه داشت. خورشید از میان شیشه های رنگینِ پنجره ها می گذشت و رنگی نو به زمین می بخشید. پیر گفت: اندکی صبر پیشه کن تا روم آن مهپاره را پیشِ تو فرا خوانم.

    * * *

    تنها و رها خود را یافتم، در جایی که گویی همه جا و هیچ جا بود.

    Enjoying the preview?
    Page 1 of 1