سه موج از روحهای داوطلب و زمین
4/5
()
About this ebook
سه موج از داوطلبین که از ابعاد دیگر، سیارات، سفینهها و منبع برای کمک به افزایش سطح انرژیهای زمین جهت صعود به ابعاد بالاتر آمدهاند.
Dolores Cannon
Dolores Cannon is recognized as a pioneer in the field of past-life regression. She is a hypnotherapist who specializes in the recovery and cataloging of “Lost Knowledge”. Her roots in hypnosis go back to the 1960s, and she has been specializing in past-life therapy since the 1970s. She has developed her own technique and has founded the Quantum Healing Hypnosis Academy. Traveling all over the world teaching this unique healing method she has trained over 4000 students since 2002. This is her main focus now. However, she has been active in UFO and Crop Circle investigations for over 27 years since Lou Farish got her involved in the subject. She has been involved with the Ozark Mountain UFO Conference since its inception 27 years ago by Lou Farish and Ed Mazur. After Lou died she inherited the conference and has been putting it on the past two years.Dolores has written 17 books about her research in hypnosis and UFO cases. These books are translated into over 20 languages. She founded her publishing company, Ozark Mountain Publishing, 22 years ago in 1992, and currently has over 50 authors that she publishes. In addition to the UFO conference she also puts on another conference, the Transformation Conference, which is a showcase for her authors.She has appeared on numerous TV shows and documentaries on all the major networks, and also throughout the world. She has spoken on over 1000 radio shows, including Art Bell’s Dreamland, George Noory’s Coast to Coast, and Shirley MacLaine, plus speaking at innumerable conferences worldwide. In addition she has had her own weekly radio show, the Metaphysical Hour, on BBS Radio for nine years. She has received numerous awards from organizations and hypnosis schools, including Outstanding Service and Lifetime Achievement awards. She was the first foreigner to receive the Orpheus Award in Bulgaria for the highest achievement in the field of psychic research.Dolores made her transition on October 18, 2014. She touched many and will be deeply missed.
Related to سه موج از روحهای داوطلب و زمین
Related ebooks
Maghze soogvar Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsنقطه ویرگول؛ خودت باش (قوانین تغییر عادت های فکری) Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدری به بینهایت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsFrom Iran to America: Changes, Choices, and Challenges (Farsi Edition) Rating: 2 out of 5 stars2/5گیلیاد: مریلین رابینسون, #1 Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsما فرشتگان بشری هستیم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلو و پودر استخوانهاي پدرم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsاغوا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکیمیا Rating: 5 out of 5 stars5/5مرام نامه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقلمرو آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدیالوگ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsin the Search of happiness and tranquillity. در جست و جوی خوشحالی و آرامش Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsSorooshan Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsفریاد Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsناجی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجهان آرمانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsThe 48 Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسرگردانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکندالینی یوگا (دانش رهاسازی انرژی درونی و متعادل کردن چاکراها) Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsانتخاب: مقاله نخست Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsFrom Anxiety to Peace: از اضطراب تا آرامش Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدارالمجانین Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsارواح پیر Rating: 1 out of 5 stars1/5آنگاه که آینه ترک می خورد Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهر روز می سوزم و می افروزم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهشتاد نامه عاشقانه اول Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسلاح صلاح صلح Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدمحمحیسم Rating: 2 out of 5 stars2/5The Notes-یاد داشت ها Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Reviews for سه موج از روحهای داوطلب و زمین
30 ratings2 reviews
- Rating: 5 out of 5 stars5/5Hi, Very nice and very well, thank you so much
- Rating: 5 out of 5 stars5/5I like to change my life so I hope this is ok.
1 person found this helpful
Book preview
سه موج از روحهای داوطلب و زمین - Dolores Cannon
سه موج از روحهای داوطلب و زمین جدید
By Dolores cannon
اثر دلورس کنن
Translated by : Safa Ghahremani
ترجمه شده توسط : صفا قهرمانی
©اثری از دلورس کنن ۲۰۱۱
اولين ترجمه فارسی ۲۰۲۱
تمامی حقوق برای این اثر محفوظ میباشد. استفاده از هیچ بخش از این کتاب، چه به صورت جزئی یا کلی، که بازنشر، انتقال و یا به طریق و اشکال مختلف، مانند الکترونیکی، تصویری و یا افزاری باشد، از جمله فتوکپی، ضبط، و یا هر سیستم ذخیره سازی و بازیابی اطلاعات به استثناء اقتباسات متنی در مقالات و متون ادبی، بدون دریافت اجازه نامه کتبی از انتشارات اوزارک ممنوع میباشد.
برای کسب مجوز، انتشار ادبی، خلاصه سازی، انطباق، یا برای دریافت فهرست اثرهای منتشر شدهی دیگر، درخواست خود را بهصورت کتبی به آدرس زیر ارسال نمایید:
Ozark Mountain Publishing, Inc., P.O. Box 754, Huntsville, AR 72740, ATTN: Permissions Department.
شناسه افزوده
کنن، دلورس، ۱۹۳۱ - ۲۰۱۴
سه موج از روحهای داوطلب و زمین جدید اثر دلورس کنن
سه موج از داوطلبین که از ابعاد دیگر، سیارات، سفینهها و منبع برای کمک به افزایش سطح انرژیهای زمین جهت صعود به ابعاد بالاتر آمدهاند.
۱.زمین جدید ۲۰۱۲.۲ ۳.صعود ۴داوطلبین ۵.متافیزیک ۶.کنن، دلورس، ۱۹۳۱
رده بندی کنگره
۲۰۱۱۹۰۶۷۸۳
شابک
۴-۱۵-۸۸۶۹۴۰۱-۹۷۸
طراح جلد
موسسه هنری ویکتوریا کوپر
مترجم
صفا قهرمانی
تنظم متن در فونت
Times New Roman
طراح كتاب
جولیا دگان
منتشر شده توسط:
PO Box 754
Huntsville, AR 72740
WWW.OZARKMT.COM
منتشر شده در ایالات متحده آمریکا
بخش اول-داوطلبین
مقدمه
در طی چهل سال گذشته و از ابتدای ورودم به این دنیای ناشناخته، به عنوان یک گزارشگر، محقق و پژوهشگر در حوزهى دانش گم شده
فعالیت کردهام. من درواقع یک هیپنوتراپیست با تخصص درمان و ریشهیابی مشکلات افراد از طریق زندگیهای گذشتهی آنها (بهغیر از زندگی حال حاضرشان) هستم. همزمانى که کارم درحال توسعه و پیشرفت بود، تجربياتام در روش القاء خواب مصنوعی را گسترش دادم و همين باعث شد تا به کشف روشی از درمان در لحظه برسم که هماکنون درحال تدریس آن در سرتاسر دنیا هستم. در این مدت به نتایجى بسیار شگفتانگیز رسیدهام. هنگامی که برای اولین بار احساس کردم باید این شیوهى درمان را آموزش دهم، حتی نمیدانستم که موفق خواهم شد یا نه، چون وقتی شما خودتان چیزی را ایجاد میکنید تنها خودتان هم از شیوهی عملکردش آگاه هستید. برای همین نمیدانستم که آیا میتوانم آن را با شیوهای قابل فهم به دیگران آموزش دهم یا نه؟ وضعیت دشواری بود اما میدانستم كه اگر تلاشی نکنم هرگز چیزی را هم بهدست نخواهم آورد. بسیاری از مردم (و همینطور بعضی از مراجعينم) از شکست میترسند و برای همین هم هيچوقت اقدامی نمیکنند. بلاخره در سال 2002 شروع به آموزش کردم و تابحال توانسته ام این شیوه را در بیشتر نقاط جهان گسترش دهم. بسیار خوشحالم شاگردانم نتایج معجزهآسایی را به من گزارش میدهند که قبلا هم خودم تجربهشان کرده بودم. بعضیهایشان از روشهایی استفاده میکنند که حتی به فکر خودم هم نرسیده بود. برای یک استاد چه لذتی بیشتر از اينکه شاگردان او از آموزشهایش استفاده کرده و از قدم گذاشتن در راههای ناشناخته نترسند. روش هیپنوتیزم من مثل بقیه روشهای قدیمی و منسوخی که عینا بايد مطابق آنها عمل کرد نیست. همانهایی که نمیتوانید حتی یک کلمه هم تغييرى در متنشان بهوجود آورید. در جلسات آموزشی از شاگردانم میخواهم تا نسبت به چیزی که درحال انجام است آگاه باشند و آن را بفهمند. تا زمانی که سوژه در خطری نباشد جلسه هم ادامه پیدا میکند. این شیوه فوقالعاده انعطاف پذیر است. جریانی زنده و قابل استنتاج است. خیلی از اوقات، هنوز بعد از سالهای بسیار وقتی به خانه میآیم به دخترم جولیا میگویم: حدس میزنی امروز چه چیزی یاد گرفتم؟!
. آنها
بارها به من گفتهاند که هيچ محدودیتی وجود ندارد، مگر اینکه خودمان آن را به وجود بیاوریم. هر چیزی ممکن است. ما تنها توسط ذهنیت خودمان است که محدود میشویم. من فکر میکنم این تنها ترس از ناشناختههاست که جلوی خیلی از روانشناسان را گرفته. آنها میترسند چیز جدیدی را امتحان کنند، اينكه ریسک تازه ای کنند. اصلیترین چیزی که روش من را از بقیه متمایز میسازد، تا جای ممکن، کار کردن در عمیقترین سطح خلسه است، سطح خواب گردی. اکثر شیوهها سوژه را در خلسهای سطحیتر میبرند، جایی که ذهن هشیار هنوز میتواند در آن تداخل ایجاد کند. زمانی که شخص به عمیقترین سطح خلسه برسد میتوانیم با بزرگترین منبع قدرت ارتباط برقرار کنیم و این درست جایى است که درمان در آن قرار گرفته. من هم یک راه به خصوص برای ارتباط با منبع آگاهی کل پیدا کردهام. و آن جایى است که تمام اطلاعات مربوطی که مینویسم از آن میآید، قسمتی که شفای آنی اتفاق میافتد. بسیار دوست داشتنی و عالى است. من آن را نا خود آگاه
مینامم چون از ابتدا هم نمیدانستم چه اسم دیگری رویش بگذارم. وقتی از من میخواهند تعریفش کنم میگویم، میتوانید به آن خود برتر، هشیاری برتر یا روح برتر بگویید. آنقدر وسيع و بزرگ است که جواب همه چیز را درون خود جای داده. آنها
میگویند برایشان اهمیتی ندارد که چهطور صدایشان کنم چون به هرحال اسمی ندارند. بعضی از دانشجویانام پیشنهاد کردهاند به جای نا خود آگاه
به آن اَبَرآگاه
بگویم. نمیدانم این تاثیر خاصی هم دارد یا نه. فقط میدانم کاری که انجام میدهم نتیجه داده است، پس سَری را که درد نمیکند دستمال نمیبندند
. در نوشتن این کتاب من از (ا.ا) مخفف کلمهی اَبَرآگاه جهت سهولت در خواندن استفاده کردهام. در سالهای ابتدایی کارم این بهصورت گاه و بیگاه و دورهای برایم اتفاق میافتاد، و واقعا نمیدانستم كه درحال صحبت با چه چیزی هستم. این اتفاق تا چندین سال بعد هم ادامه پیدا کرد تا جایی که فهمیدم چه چیزی را کشف کردهام. سپس بر روی روشی کار کردم كه بتوانم در هر جلسه مکالمهای با آن داشته باشم. کاری که برایم بسیار پربها بوده. مردم میگویند شما میدانید که درحال معجزه کردن هستید؟
من هم میگویم من هیچ کاری انجام نمیدهم!
آنها انجام میدهند! من فقط کمک میکنم، آنها کار اصلی را میکنند.
این قسمت شگفت انگیز و جالب تمام اطلاعات را دربارهی همه مان میداند و برای هر شخص عمیقا اهمیت قائل است. هیچ رازی وجود ندارد، آنها
شما را بهتر از خودتان میشناسند. پس وقتی که مراجعه کنندهای به دفترم میآید میدانم هر چیزی که لازماش باشد را خواهد فهمید، هر چیزی که ابرآگاه برايشان مناسب بداند. هیچوقت نمیدانم قرار است چه پیش بیاید، برای همین خودم هم نمیتوانم جلسه را کاملا کنترل و اداره کنم. من برای مدتى طولانی است كه با آنها کار میکنم بههمین خاطر جواب بسیاری از سوالات را میدانم چون همیشه مثل هم هستند، اما هرگز آنطور که در گذشته فکر میکردم منطقی نبوده اند. آنها
منطق خودشان را دارند. به همین دلیل همیشه به مراجعه کنندگان میگویم که خودم هم نمیدانم قرار است چه نتیجهای از جلسه بهدست بیاید. هر بار متفاوت است، اما هیچوقت خارج از حد توان و تحملشان نیست. هیچوقت نفهمیدهام که جوابها تنها به نتایج اعمال منفىشان برمیگردد یا چیزهایى دیگر، اما بهنظر میرسد چیزهای دیگری
باشند و ایدهی سه موج از داوطلبین من هم از همان جا شکل گرفته است. من اولين كسى هستم كه اعتراف مىكنم اين باور از انتقالات میان سيارهاى، هم باعث انعطاف ذهنى و هم انگيزه بخشى مىشود. همچنین در مدت بیست و یک سال گذشته درحال بررسی مشاهدات و گزارشات ربایش افراد توسط بشقاب پرندهها بودهام، بسیاری از آنها در کتابهایم نوشته شدهاند، بهویژه کتاب نگهبانان
، همینطور به اطلاعات و جوابهای بسیاری دست پیدا کردهام که تنها محققان اندک دیگری قادراند به آنها احاطه داشته باشند. برادران فرازمینی با سخاوتمندی بسیار جواب هر سوالی که میتوانستم داشته باشم را دادهاند. فکر کردم دیگر چیزی برای کشف کردن در این زمینه باقی نمانده باشد اما آنها
دوباره من را غافلگیر کردند. در چند سال اخیر شروع به فهمیدن ماجرای بسیار بزرگ تری که در پشت این مشاهدات و آزمایشات و ... بود كردهام. فکر مىکردم بلاخره توانستهام معمای درگیر کردن خودشان را در نسل انسانها حل کنم. اما در طی یک جلسه ی درمانی در سال 2009 قطعهی گمشدهى پازل موجودات فرازمینی به من داده شد. و درست شبیه به ضربالمثل لامپی که ناگهان روشن میشود
بود و همه چیز شروع به قرار گرفتن در سر جای خودش کرد. خیلی زود فهمیدم كه در تمام اين مدت همهی قطعات را داشتهام. فقط جدا از هم بودند، بهویژه در کتابهای نگهبانان
و جهان پیچیده
. آنها از طریق هزاران سوژهی هیپنوتیزم درمانی پيش ام آمده بودند. من هم بخشی از داستان را در کنار هم چیده و فکر میکردم به تصویر اصلی دست پیدا کردهام. اما حالا، فهمیده بودم که بیشتر از آن هم وجود داشته و در تمامی این سالها آنها به من خیره شده بودند. قطعا هنوز هم تمام داستان را نمیدانم و مطمئنم غافلگیریهای بیشتری در مسیرم وجود خواهند داشت اما حداقل میدانم كه زمانش رسیده تا این پرده کنار برود. چیزی که در طول جلساتام فهمیدهام این است که این پنهان کاری به مراتب کمتر شده و مردم زیادی از آن آگاه شدهاند، اینکه این زندگی خاکی که برایش جان میکنند آن هدفى نبوده که بهخاطرش به اینجا آمدهاند. این جوابها در تمام طول جلسات به سوژهها داده میشوند: زمان بیدار شدن است
تو ماموریتی داری! زمان شروع است!
دیگر زمان را از دست نده! زمان برای انجام کاری که بهخاطرش آمدهای درحال تمام شدن است!
در طول چهل سالی که مشغول انجام هیپنوتیزم درمانی و برگرداندن افراد به زندگیهای گذشته بودهام، شیوه همیشه یکسان بوده است. قطعا همیشه استثناءهایی هم وجود دارد و این همان چیزیست که دربارهاش کتاب را نوشتهام. اما در قائدهی اصلی سوژه هميشه به زندگی قبل برگردانده میشود تا مشکلاتی که در زندگی حال با آنها روبروست را بهتر متوجه شود. حال چه مشکلات ارتباطى باشد و یا چه مشکلات مربوط به کار یا سلامتی، جواب میتواند مربوط به یک زندگی در گذشته یا اُلگويى در تمام زندگیهای گذشتهی فرد باشد که با کارما و همان افراد مشترک مدام درحال تکرار شدن است. جوابهای ابرآگاه هم برای شکستن این طرحواره بود تا ارتباطى را به آنها نشان داده و بعد از آن درمان شده و جلسه خاتمه مییافت. با این وجود در چند سال گذشته شيوهى کارم شروع به تغییر کرد، و من پی در پی با سوژههايی متفاوت مواجه شدم. کاملا بايد بر اين مورد تاکید شود که هيچكدام از سوژهها بر روی زمین غیرعادى نبوده و انسانهایی کاملا معمولی مانند بقیه هستند. آنها برای پیدا کردن راه حل مشکلاتشان پیش من میآیند و جوابهایی که در طى این جلسات به ذهن خودآگاهشان میآمد آخرین چیزی بود که میتوانستند متصور شوند. بهنظر میرسد ما واقعا انسانهایی چند وجهى هستیم اما دنیایمان را تنها از یک بُعد میبینیم و هیچوقت هم نمیدانیم که لایههایی دیگر درست در زیر آنها وجود دارند. مطمئنا این لایه ها برای ذهن خودآگاهمان ناشناخته هستند اما تاثیرى بسیار قوی بر روى زندگیهایمان گذاشتهاند. خیلی بیشتر از آن که بتوان متصور شد هم وجود دارند. هميشه توهمى در اين قسمت نهفته است. ما فکر میکنیم که خودمان را میشناسیم، اما آيا واقعا میشناسیم؟
فصل اول:
(آشنايى با سه موج)
تحقیقاتم در زمینهی هیپنوتیزم مرا به سفرهای غیرقابل تصوری در زمان و فضا برده است و این امکان را بهوجود آورده تا بتوانم تاریخ گذشته و احتمالات آینده را بررسی کنم. زمانی که بهتازگى درمان زندگیهای گذشته را شروع کرده بودم تصور مىكردم افراد تنها باید زندگیهای گذشتهشان بر روی زمین را بهیاد آورند چون طبیعتا این تمام چیزی بود که از آن اطلاع داشتیم. حجم و ساختار باورهایم در طول این چهل سال به طور کلی دچار تغييرات و گسترش زيادى شده است. همانطور که کارم درحال پیشرفت بود، اطلاعات بسیاری دربارهى نحوهى بهوجود آمدن زندگی بر روی زمین به من داده شد. به من گفته شد که اکنون زمان آن رسيده تا این دانش و آگاهی بیان شود. ما درحال ورود به دنیای جدیدی هستیم، یک بُعد جدید، جایی که این اطلاعات مورد قدردانی و عمل واقع خواهند شد.
درحین انجام کارم، بسيار درمورد اینکه همه چیز از انرژی ساخته شده است شنیدهام، شکل و حالت تنها از طریق فرکانس و ارتعاش قابل تشخیص است. انرژی هرگز از بین نمیرود، بلكه تنها تغییر حالت میدهد. به من گفته میشود که زمین درحال تغییر ارتعاش و فرکانس خود برای ورود به بُعدى جدید است. ما توسط ابعاد بيشماری احاطه شدهایم. نمیتوانیم آنها را ببینیم چون همانطور که ارتعاششان درحال افزايش است، هنوز برای چشمهايمان نامرئی هستند. خیلی مهم است تا دربارهی ورود به این بُعد جدید بدانیم، چون در همین لحظه هم در وسط آن قرار گرفتهایم، و اوج آن بهزودی اتفاق خواهد افتاد.
زمین مدرسهایست که باید در آن درسهایی را فرا گرفته و بیاموزیم، اما زمین تنها مدرسه ی این کهکشان نیست. شما در سیارات و ابعاد دیگری هم زندگی کردهاید. شما کارهای بسیار، بسیار زیادی انجام دادهاید که خودتان هم نمیتوانید متصور شويد. خیلی از مردمی که در چند سال گذشته با آنها کار کردهام زندگیهایی را بهیاد آوردهاند که در آن به شكل موجوداتی نورانی در سعادتمندى زندگی میکردند. آنها هیچ دلیلی برای آمدن به این فضای منفی و متراکم زمین نداشتند. تنها داوطلب شده بودند تا در این زمان برای کمک به بشر و زمین بیایند. من با چیزی برخورد کردهام که به آن سه گروه یا موج
از روحهایى جدید که درحال زندگی بر روی زمین هستند میگویم. آنها در این زمان برای کمک به زمین آمدهاند چون اغلب افرادی كه اینجا هستند در طى زندگیهای متوالی درون باتلاق کارما گیر افتادهاند و عملا پیشرفتی ندارند. مردم زمین دیدگاهشان نسبت به هدف زندگی
بر روی زمین را از دست دادهاند.
در سالهای ابتدايى کارم (و در کتابهای اولم) تصور مىكردم غیرممکن است تا کسی هماکنون درحال تجربهی اولین زندگیاش در زمین باشد. فکر میکردم باید روندی تدریجی وجود داشته باشد: تجربهى زندگیها و حالات مختلف دیگری قبل از انسان شدن: هوا، سنگ، خاک، گیاهان، حیوانات، روح طبیعت و در آخر انسانها. فکر میکردم زمانی که یک روح تصمیم بگیرد به عنوان انسان وارد زندگی شود، براى شروع در جامعهای ابتدایی قرار می گیرد تا به تدریج با آن خو بگیرد. فکر میکردم هرگز به شکل ناگهانی وارد زندگی گیج کنندهی امروزی همراه با انرژیهای آشفتهاش نخواهد شد. این قطعا از حد توان یک روح تازه وارد خارج خواهد بود. اما بعدا در سال 1986 کتاب محافظان باغ
را نوشتم. دربارهى یک روح آرام که درحال تجربهی اولین زندگی اش در زمین بود. او زندگیهای موازى در سیارات و ابعاد دیگری هم داشت. اما در طی اولین جلساتمان بهصورت واضح چند زندگی از گذشتهاش را در زمین توصیف کرد. اینکه در آن زمان چه اتفاقاتی درحال افتادن بوده من را حیرت زده مىكرد، حال چه تناسخی وجود داشت یا نداشت. بعد از آن من اولین نظریهی اثر
ام را تعریف کردم. افرادی که برای دفعات بیشمار در زمین زندگی کردهاند خاطرات این تجربیات را در بانک اطلاعاتی ابرآگاهشان ذخیره مىكنند. این خاطرات پنهانی که برای ذهن خودآگاه فرد، ناشناخته بهنظر میرسد میتواند به افراد کمک کند تا مسیر بی نظیر زندگی را از طریق كنكاش در باتلاقهای زندگی پیدا کنند. تنها دانستن اين چالشها بدون هیچ پیش زمینهی قبلی کارایی ندارد. بهنظر میرسد نوزاد تازه متولد شده به هیچ وجه با چیزی ارتباط ندارد، مگر تا زمانی که توسط خانواده و جامعه آموزش ببیند. اما این دور از واقعیت است. این نوزاد مورد صحبت، درواقع روحى قدیمی است که با وجود صدها زندگی قبلی هنوز هم درحال تکامل سناریویی است که ما به آن زندگی
میگوییم. این اطلاعات از جانب ابرآگاه، به او چیزهايی را میدهد که میتواند از آنها بهعنوان مرجع استفاده کرده (بهصورت ناخودآگاه) و بداند که چطور به شکل انسان زندگی کند. اما روحهای جدید و تازه وارد در زمین آن پیش زمینه را نداشته و ممکن است کاملا گم شوند. با کمک هوش ابتکاری که در بُعد روحى نقش پذیری
ناميده مىشود، زمانى که روح درون برزخ است قسمتهايى از زندگی جديدش که قرار است به آن وارد شود به او نشان داده میشود، و او برنامهاى جهت انجام آنها براى خود درست میکند که امیدوار به انجامشان است. و سپس پیمانی را هم با افراد ديگرى میبندد، اینکه از پس انجام تمام کارماهايش بر خواهد آمد. چنانچه روح هیچگونه تجربهی زمینی قبلی نداشته باشد، به کتابخانه برده میشود.
خیلی خیلی از مراجعينم این کتابخانه را بهصورتی یکسان توصیف کردهاند. این جاییست که تمام اطلاعات در آن حفظ میشود، هرچیز که تابحال دانسته شده و يا در آینده دانسته خواهد شد. مانند گزارشات انرژيايى (آکاشیک)، که گزارشات هر زندگی از بدو خلقت تاكنون که شكل گرفته مىباشد. پس از شنیدن توصیه ها و گفتگوهای بسیار با کتابدار، روح نقاط تاثیرگذار زندگی خود را انتخاب کرده و مشاهده میکند. این روند مثل قرار گرفتن درون آن صحنه و یا دیدن فیلمی کوتاه است که در اختیارش قرار میگیرد. مثل رفتن به یک کتابخانه که شما درون انبوهی از اطلاعات و کتابها قرار میگیرید تا جواب درست را پیدا کنید. این نقش پذیری تاثير مهمى بر حافظهی روح تازه وارد میگذارد. من پرسیدهام که چه طور در زمان یادآوری خاطرات توسط سوژه میتوان تفاوت واقعیت
یا صحنههای نقش پذیری را تشخیص داد. آنها به من گفتند ممکن است قادر نباشم تا تفاوت را تشخیص بدهم چون همه چیز، نه تنها خاطرات، بلکه احساسات و بقیه چیزهایی که در طول زندگی مان ما را شكل می دهند تاثیر گذارند. آنها می گویند، چون این تنها به عنوان مرجعی برای خود روح استفاده میشد، که دیگر اهمیتی ندارد. از زمانی که زندگی زمینی افراد مشهور به عنوان تاثیر و نقش پذيرى مورد استفاده قرار گرفته، نقدى شکاک گرایانه بهوجود آمده که وجود تناسخ را نقض کرده و هر فرد خودش میخواهد تبديل به شخصیت مهم شود. درصورتى كه نقش پذيرى خود پاسخ اين بحث را مىدهد. من از آنها پرسيدم، "آيا واقعا اين به معناى عدم وجود تناسخ است، كه هر شخصى بتواند به جاى واقعی زندگى كردن نقش، تنها در مرحلهى نقش پذيرى و مشاهدهى سناريوى زندگى خود بوده و در اينجا حضور داشته باشد؟ آنها گفتند نه، چون وجود زندگىهاى مادى و خاطراتى براى ثبت گزارش مهم است.
کاملا منطقی بهنظر میرسد، و همچنين شيوهاى مناسب برای سازگاری روحهاى بسيار خالص و معصوم با يك دنياى بيگانه و انرژيايى است. اين بسيار غيرممكن است تا بدون هيچگونه آمادگى به زمين بياييم. براى يك روح حساس كه از قبل چنين تجربهاى را نداشته، رويارويى با چنين محيطى سخت خواهد بود. بعد از اولين تجربهام با فيل، مرد جوان داخل كتاب نگهبانان باغ
، من بيشتر از قبل با اين روحهاى تازه وارد روبرو شدم. اين موارد در كتاب جهانهاى پيچيده
بيشتر مورد بررسى قرار گرفتهاند.
بنابراين چيزى كه بيشتر فكر مىكردم پديدهاى نادر باشد حالا برايم بسيار عادىتر از قبل شده است. تمامى جوابها در روند نقش پذيرى روحها در طول زندگىهايشان قرار گرفته، و همين اطلاعات است كه در طول جلسات براى هيپنوتراپيستها و محققان نمايان مىشود (بهخصوص آنهايى كه تنها در سطوح خلسهى سطحى كار مىكنند). چون نقش پذيرى روحها در هر دوره از زندگىشان بهدليل خاصى صورت مىگيرد، و به ظاهر
زندگى گذشته بتواند جواب برخى از سوالات را بدهد، اما نه مهم ترينهايشان را. (ا.) با وجود آگاهى بىانتها فقط تا جايى كه سوژه توان تحمل داشته باشد جواب مىدهد. و خود هيپنوتراپيستها هم تا زمانى كه در مرحلهى قدم گذارىهاى نوزادى
به دنياى ناشناخته باشند به جوابهاى پيچيده دست پيدا نخواهند كرد. من هم تا زمانى كه كنجكاوىام را دنبال نمىكردم آمادگى دريافت اين جوابهاى پيچيده را نداشتم. تا كمى قبل، همچنان فكرمىكردم كه اين روحهاى خالص و بىگناهِ تازه-وارد
كمياب هستند اما حالا برايم معمولىتر از قبل شدهاند. (ا.) هم ديگر هيچگونه محدوديتى براى شرح اين موارد قائل نمىشود. خيلى از اوقات حتى با تغيير روش القاءام، سوژه باز هم قادر به پيدا كردن زندگى قبلى خود نبود بنابراين جهت شفاف سازى با (ا.ا) ارتباط برقرار مىكردم، هميشه مىپرسم چرا نمىتوانيم چيزى را پيدا كنيم. (ا.ا) هم بعضى اوقات مىگويد، مىتوانيم چيزى را به او نشان بدهيم، اما مطمئنا تنها همان مرحلهى
نقش پذيرى اش است
. سپس شروع به توضيح اينكه از كجا آمده، و هدفش در اين دوره از زندگى چيست مىكند. برطبق گفتههاى ابرآگاه مواردى هم وجود داشته كه روح در مرحلهى نقش پذيرى درست قبل از ورود به جسم نوزاد از انجام آن سر باز زده که همين باعث ايجاد يك زندگىِ آشفته بدون هيچگونه برنامه و هدفى شده است. پس بهنظر مىرسد آنها
واقعا كارشان را بلدند. اين ما هستيم، انسانها، كه نمىفهميم، يا ظرفيت درك خيلى از پديدهها را نداريم.
براى فهم كامل نظريهاى (و قطعهى گمشده
) كه مىخواهم عنوان كنم، لازم است تا به گذشته يعنى در زمان شروع، به جايى كه كاشت
بذر نژاد انسان آغاز شد برگرديم.
چگونگى آغاز زندگى بر روى زمين
جهت فهميدن اينكه چرا اين سه موج از داوطلبين در اين زمان به زمين آمدهاند، بايد به قبلتر يعنى جايى كه همه چيز شروع شد برگرديم-شروع زندگى در دنيايمان. مىدانم كه اين اطلاعات بحث بر انگيز است، اما زمانى كه اطلاعات يكسانى را بارها و بارها در طول هزاران جلسه بهدست مىآورم، احساس مىكنم ديگر نمىتوانم آنها را ناديده بگيرم.
در بيش از يك ميليارد سال قبل هيچگونه زندگىاى بر روى زمين وجود نداشت. آتشفشانهاى بسيار و جوّى مملو از آمونياك وجود داشت. سياره بايد براى شروع زندگى تغيير مىكرد. در طى انجام تحقيقاتم متوجه شدهام انجمنهايى وجود دارند كه قوانين و مقرراتى را براى شروع زندگى در سرتاسر جهان بهوجود مىآورند. انجمنهايى که در سطح منظومهى خورشيدى، انجمنهايى در سطح كهكشان و انجمنهايى در سطح جهان هستند. اين يك شبكهى كاملا منظم است. اين موجودات پيشرفته در سراسر جهان بهدنبال سياراتى كه مناسب زندگى باشند مىگردند. آنها مىگويند زمانى كه يك سياره به نقطهى مناسبى جهت تشكيل زندگى بر روى آن برسد، لحظهى مهمى در تاريخ آن سياره محسوب مىشود. و بعد هم منشور زندگى به آن اعطاء مىشود.
سپس ماموريتى به گروههاى مختلف موجودات فضايى يا موجودات پيشرفته جهت رفتن و شروع زندگى بر روی آن سياره داده مىشود. اينها موجودات كهن يا باستانى ناميده مىشوند. و از ابتداى وجود زمان مشغول انجام آن بودهاند. اين كار به هيچوجه خدا را از تصوير خارج نمىكند-چون او تماما خود تصوير است. اين موجودات ابتدا ساختار تك-سلولى را درون سيارهى جديد قرار مىدهند تا تقسيم شده و اعضاى چند-سلولى را بهوجود آورند. بسته به شرايط هر سياره كه مناسب رشد كدام نوع باشد موجودات فرق دارند. بعد از انجام مرحلهى كاشت در يك سياره، آنها هر چند ميليون سال به زمين بازگشته تا اوضاع سلولها را بررسى كنند. اغلب سلولها زنده نمىمانند و آنها دوباره با سيارهاى خالى از سكنه روبرو مىشوند. اين موجودات به من گفتهاند، هيچ ايدهاى نداريد كه زندگى تا چه حد شكننده است.
بنابراين از خيلى قبلتر آنها اين كار را در زمين هم انجام داده بودند، و بعد از مدتى هم گياهان شروع به شكل گيرى كردند چون تنها بعد از داشتن گياهان است كه مىتوان حيوانات را وارد كرد. همانطور كه زندگى درحال پيشرفت بود، آنها به رفت و برگشتشان ادامه مىدادند تا نظارتى بر آنها داشته و از گياهان مراقبت كنند. آنها اقيانوسها را بهوجود آوردند و هوا را تا حد لازم براى تكامل زندگى تصفيه كردند. بلاخره افراد سطوح بالاتر شروع به خلق موجوداتى باهوش كردند. اين اتفاقى است كه بر روى هر سياره مىافتد؛ اين شيوهى تشكيل زندگيست.
در كتابهايم، من به اين افراد نگهبانان باغ
مىگويم چون ما باغ هستيم؛ ما فرزندانشان هستيم. حالا جهت خلق يك موجود باهوش آنها بايد يك حيوان با مغزى بزرگ كه ظرفيت يادگيرى، و دستانى را جهت نگهدارى ابزار مىداشت بهوجود مىآوردند. بدين جهت بود كه آنها شامپانزهها را انتخاب كردند. بعضى از مردم با اين گفته موافق نيستند، اما واقعيت اين است كه ما از لحاظ ژنتيك 98% با آنها تشابه داريم، مىتوانيد به يك شامپانزه خون بدهيد و او زندگىاش را آغاز خواهد كرد؛ دقيقا بههمين شكل تشابه داريم. اما، خلق انسان نياز به محاسبات ژنتيكى و مخلوط كردن سلولها و ژنهاى گوناگون از سراسر جهان داشت. آنها گفتند ما هرگز آن حلقهى زنجير گم شده را پيدا نخواهيم كرد؛ وجود ندارد. تكامل نژاد ما از طريق نسلهايى ديگر صورت گرفت نه بهواسطهى يك انتخاب تصادفى.
در طول تاريخ، هر زمان اين احساس نياز كه بايد چيزى جدید به انسانها داده مىشد وجود داشت، قطعا همين موجودات آمده و ميان انسانها زندگى مىكردند و چيزى كه مورد نيازشان بود را به آنها مىدادند. هر فرهنگ در دنيا يك قهرمان بهوجود آورندهى فرهنگ
دارد. هندىها زن ذرتى كه به آنها كاشت را ياد داد دارند. قهرمانانى وجود دارند كه به ما دربارهى آتش و چگونگى انجام كشاورزى آموختهاند. تمامى اين قهرمانان در جهان مستقيما از آسمان و يا از وسط دريا آمدهاند. آنها استادانى بودند، و تا هر زمان كه خودشان مىخواستند مىتوانستند زندگى كنند. آن افراد قهرمانانى بودند كه به عنوان خدايان و قديسههايى پيش ما مىآمدند. اين اتفاق هنوز هم درحال افتادن است، اما ديگر نمىتوانند بين ما زندگى كنند؛ خيلى انگشت نما مىشوند. بنابراين زمانى كه مىخواهند ايدهى جديدى را به ما بدهند روند تكاملمان را تسريع مىکنند، و الان هم آن را درون جوّ زمين قرار مىدهند. هر فردى كه ابتدا اين ايده را بردارد مخترع آن خواهد شد. آنها تا زمانى كه درون اين بازهى زمانى باشيم اهميت نمىدهند چه كسى مخترع است. همگىمان مىدانيم كه افراد مختلفى درحال كار كردن بر روى يك ايدهى مشابه در يك زمان هستند. يك مثال از آن مربوط به انرژى آزاد مىشود، كه در طول مسافرتهايم دربارهى آن مىشنوم، و افرادى هم درحال ارتقاء آن در تمام جهان هستند.
باغ گمشدهى بهشت
پس از خلق موجودى باهوش در زمين، انجمن تصميم گرفت تا آزادى عمل را به ما داده و ببيند كه با آن چه مىكنيم. سياراتى هم وجود دارند كه هيچگونه آزادى عمل در آنها وجود ندارد. دستورات سفرهاى ميان ستارهاى كه هيچگونه حق دخالتى در آنها صورت نمىگيرد بسيار، بسيار واقعى هستند. اين هم بخشى از دستورات انجمن است: آنها نمىتوانند در روند رشد گونههاى پيشرفته مداخله كنند. تنها مىتوانند بوسيلهى آموزش و دادن دانش لازم به ما كمك كنند، نه اينكه مداخله كنند.
من پرسيدهام، آيا اين آمدن تان و دادن چيزى به ما كه در جهت تكامل نسلمان باشد خودش يك تداخل محسوب نمىشود؟ (مانند آتش، كاشت و غيره) آنها گفتند، خير، اين يك هديه است كه براى تكامل شما و ورودتان به مرحلهى بعد به شما داده مىشود. كارى كه شما با آن مىكنيد در حيطهى آزادى عمل خودتان است.
خيلى از اوقات ما اين هدايا را گرفته و براى چيزى منفى و نابودگر استفاده كردهايم، كه با قصد آنها در تضاد بوده. من گفتم، خب شما نمىتوانستيد برگرديد و به آنها بگوييد كه اين هديه را در مسيری درست استفاده نمىكنند؟
آنها گفتند، خير، اين يك تداخل محسوب مىشود. ما آن را به شما دادهايم. كارى كه شما با آن مىكنيد انتخاب خودتان است. ما هم تنها مىتوانيم در يك كنار ايستاده و سرِ خود را براى اين حد از پيچيدگى انسانها تكان دهيم، اما نمىتوانيم دخالتى كنيم.
تنها استثناء اين قانون زمانيست كه به مرحلهاى از پيشرفت كه موجب نابودى جهان گردد برسيد. چنين اجازهاى به شما داده نخواهد شد چون انعكاس آن در سرتاسر كهكشان پيچيده، سيارات بسيار و حتى زندگى ابعاد ديگر را هم مختل خواهد نمود. مطمئنا نمىتوانيد تصور كنيد كه يك سيارهى كوچك داراى اختلال و دور افتاده در منظومهى خورشيدى تا چه حد مىتواند تاثيرگذار باشد. اما آنها گفتند كه نتايجاش بسيار فراتر از حد انتظار و دسترس ذهن ماست.
ما قرار بود یک گونهاى عالى باشیم كه هرگز درگیر بيماری نشده و تا هر زمان بخواهد زنده بماند. قرار بود زمين مانند يك باغ بهشتى باشد، يك جاى بسيار عالى، اما چيزى غير منتظره اتفاق افتاد و تمام برنامه را تغيير داد. هنگامى كه زمين در ابتداى رشد مثبت خودش بود، با شهاب سنگى برخورد نمود كه همين موجب ورود باكترىهاى بيمارىزا به دروناش شد. اين اولين برخورد زمين با بيمارى بود. زمانى كه اين اتفاق افتاد موجوداتِ شاهد اين اتفاق، به انجمن بازگشتند و پرسيدند حالا كه آزمايش عالى آنها خراب شده بايد چه کار كنند. اين اتفاق ناراحتى بسيارى را برايشان به همراه داشت. جواب اين بود كه يا همه چيز را نابود كرده و از ابتدا شروع كنند، و يا اجازهى ادامه و رشد بدهند. انجمن تصميم گرفت تا آزمايش و تكامل ادامه پيدا كند چون زمان و تلاش زيادى را صرف آن کرده بودند. آنها با وجود اينكه مىدانستند بهخاطر وجود بيمارى، زندگى زمينى هرگز آنطور كه بايد عالى پيش نخواهد رفت، چنين اجازهاى را دادند.
اين موجودات همچنان به نظارت بر روند تكاملمان از فاصلهاى دورتر ادامه دادند، اما اتفاقى كه در سال 1945 افتاد واقعا توجهشان را جلب كرد: انفجار بمب اتم در پايان جنگ جهانى دوم. ما قرار نبود در آن مرحله از تكامل به قدرت اتمى دست پيدا كنيم. آنها مىدانستند كه ما قادر به كنترل آن نيستيم، و اينكه آن را براى نابودى استفاده خواهيم كرد.
هنگامى كه قدرت اتمى در بازهى زمانى ما وارد شد، قرار بود تنها در جهت منافع خوب مورد استفاده قرار بگيرد. منظورم از خوب، الكتريسيته و چيزهايى مثل آن است. آنها برايم توضيح دادند كه چون از ابتدا به صورت سلاح ساخته شد هميشه هالهاى از انرژی منفى به همراه داشت، و هيچوقت قرار نبود استفادهى درستى از آن صورت بگيرد. ما به تازگی وارد جنگ جهانى دوم وحشتناكى شده بوديم، و آنها هم مىدانستند كه ما هرگز قادر به كنترل سلاحى به قدرتمندى آن بمب نخواهيم بود. چون اين بخشی از طبيعت انسان بود، و آنها هم از اينكه چنين اتفاقى باعث نابودى شود فوقالعاده نگران بودند. در طول ساخت بمب اتم خود دانشمندان هم از اينكه واقعا درحال آزمايش چه چيزى هستند آگاه نبودند. يك عنصر ناشناخته وجود داشت. به دانشمندان گفته شد كه قطعا اين بمب تمامى اتمهاى هيدروژن جو را به احتراق درآورده و موجب انفجارى گسترده كه باعث تخریب تمام سياره گردد خواهد شد. اما دانشمندان اين راهنمايى را ناديده گرفتند و كنجكاوىشان باعث ادامهى آزمايش گرديد. تمام اينها در كتابم به نام روحى كه هيروشيما را به ياد مىآورد
كه در آن چندين سال از تحقيقاتم را دربارهى پيشرفت بمب نوشتهام، آورده شده است. همچنين بعد از پايان جنگ، بىاعتمادى زيادى ميان كشورهايى كه موجب ساخت انبارهاى هستهاى مىشوند نيز وجود دارد. پس نگرانى موجودات سطوح بالاتر كاملا به جا بوده است. ما نمىدانستيم كه درحال بازى كردن با چه چيزى هستيم. زمان فوقالعاده خطرناك و ناپايدارى بود.
در طى همين زمان بود، در پايان 1940 و ابتداى 1950، كه ديدار موجودات فضايى از زمين شروع به رسانهاى شدن كرد. موجودات سطوح بالاتر به انجمن بازگشته و پرسيدند حالا كه اجازهى مداخله در آزادى عمل بشر را ندارند بايد چه كنند. در همين زمان بود كه انجمن با برنامهاى ظاهر گردید كه فكر مىكنم بسيار درخشان بود. آنها گفتند، ما نمىتوانيم از بيرون مداخله كنيم، اما اگر بتوانيم از درون به آنها كمك كنيم چه؟
زمانى كه از داوطلبين درخواست كنند وارد زمین شده و كمك كنند ديگر تداخل محسوب نمىشود. به همين صورت بود كه درخواست كمك به زمين براى روحهاى سراسر كهكشان فرستاده شد.
مردم زمين در چرخهى تناسخ، بهواسطهى نتايج اعمالشان (كارما)، براى صدها و صدها زندگى، برگشته و دوباره همان اشتباهات را از ابتدا تكرار مىكنند. ما قرار بود به تكامل برسيم اما در مسيرش نيستيم. اصلى ترين دليل آمدن مسيح و پيامبران ديگر به زمين همين بود: تا به مردم بياموزند كه چهطور از چرخهى كارما خارج شوند، كه چهطور انسانيت را به تكامل برسانند. اما هنوز هم ما همان اشتباهات را دوباره و دوباره تكرار مىكنيم: بهوجود آوردن جنگها و خشونتهاى بسيار. حالا كه مردم زمين حتى نمىتوانند خود زمين را نجات دهند، پس چگونه مىخواهند به خودشان كمك كنند؟ در اينجا نياز به روحهاى خالصى بود كه درگير چرخهى كارما نباشند، آنهايى كه هرگز قبلا درون زمين نبودهاند.
در طول پنج سال گذشتهى كارم، روحهاى بيشتر و بيشترى را پيدا كردهام كه مستقيما از جانب خداوند آمدهاند، و هرگز درون هيچگونه جسمى نبودهاند. من با افرادى كه زمانى موجودی فضايى بوده و درون سفينه و يا سيارهاى ديگر زندگى مىكرده اند برخورد داشتهام، جايى درون بُعدى ديگر، زمانی که تنها موجودات نورى بوده اند که بدون وجود هيچگونه نياز به جسم زندگی می کرده اند. اين داوطلبين با استفاده از يك لباس و یا پوششی در اطراف روحشان به زمین مىآمدند تا درگير كارما نشوند، چون تنها همين درگير شدن كافى بود تا بارها و بارها مجبور به تولد شوند. حالا در سرتاسر دنيا دهها هزار از اين روحهاى جديد وجود دارند، و موجودات سطوح بالاتر گفتهاند كه ديگر نيازى به نگرانى از جانب ما جهت تخريب سياره ندارند. آنها مىگويند ما بلاخره درحال ايجاد تعادلى در سياره هستيم. قرار است دنيا را نجات دهيم
.
خالصترين و معصومترين روحها آنهايى هستند كه مستقيما از جانب خدا يا منبع مىآيند. من درخواست كردهام تا خدا را برايم شرح دهند. آنها گفتند برداشت ما از خدا تنها يك رشتهى بسيار باريك از چيزيست كه واقعا هست. حتى نمىتوانيم چيزى كه واقعا هست را متصور شويم. آنها همگى خدا را به صورت يكسان توصيف مىكنند: او يك مرد نيست-اگر امكانش وجود داشت زن بود چون زنان نيروى خلاق هستند. اما خدا نه مرد است و نه زن. او منبع عظيمى از انرژى است، كه بهصورت آتش يا روشنايى وسيع توصيف مىشود. بعضى خدا را خورشيد اعظم مركزى مىنامند، يك منبع بزرگ انرژى، و همچنان پر از عشق، عشق تمام. يك سوژه خدا را به حالت قلب خورشيد-قلب خدا
توصيف كرد. زمانى كه اين موجودات خالص كه مستقيما از جانب خدا آمدهاند درطول جلسه به منبع برمىگردند، ديگر نمىخواهند آنجا را ترك كنند. اين همان جاييست كه همگى از آن شروع كردهايم؛ همگىمان در اصل با اين منبع يكى بودهايم. روحهايى كه از جانب خدا آمدهاند مىگويند كه جدايى وجود ندارد؛ همه چيز يكى است. من پرسيدهام، اگر اينقدر دوستش داشتى، پس چرا آن را ترك كردى؟
آنها همگى يك جواب را مىدهند: من درخواست را شنيدم. زمين در خطر است. چه كسى مىخواهد برود و كمك كند؟
حتى آنهايى كه موجودات فضايى مىناممشان هم همين را گفتهاند. و زمانى كه وارد جسم مىشوند، مثل همگىمان، حافظهشان پاك مىشود. من پرسيدهام، اگر بهياد داشتيم كه چرا آمدهايم برايمان راحتتر نبود؟
آنها گفتند درصورت داشتن جوابها ديگر وجود امتحان معنايى نداشت.
سه موج
پس هدف از ورود سه موج دو-چيز
است. يك: تغيير انرژى زمين كه باعث جلوگيرى از تخريب مىشود. و دو: كمك به انرژى مردم جهت صعود زمين به بُعد ديگر. تخمين زدن حدودى زمان ورود سه موج نتيجهى چند صد جلسه با افراد است. آنها همگى چيزهايى يكسان را دربارهى زندگى اكنونشان مىگويند، و همگى در موقعيتهايى مشابه از بازگشت به گذشته قرار گرفتهاند. بنابراين من بهصورت تقريبى توانستهام آنها را با توجه به سنين حال حاضرشان طبقه بندى كنم.
اولين موج از اين روحها، در اواخر 40 سالگى يا در ابتداى 60 سالگىشان هستند (بعد از برخورد بمبى كه در پايان 1940 اتفاق افتاد) و حالا، سختترين دورهى زمانى را جهت سازگارى سپرى مىكنند. آنها اين خشونت و زشتى كه در دنيا پيدا مىكنند را دوست ندارند و مىخواهند به خانه
برگردند-درصورتى كه هشيارانه نسبت به آن آگاه نيستند. همين موجب تداخل احساسات و يا حتى فلج كردن آنها، بهخصوص از طریق احساسات قوى مثل خشم يا تنفر مىشود. آنها در كنار افرادى كه اين احساسات را بروز مىدهند طاقت نمىآورند. اينها به تدريج بر رويشان تاثير مىگذارد، بهخصوص هر چه با اين احساسات بيگانهتر شوند. آنها به صلح و عشقى عادت دارند كه هميشه در خانه تجربه مىكردند. اگرچه ظاهرا اين افراد يك زندگى خوب، خانوادهاى دوست داشتنى و شغل خوبى دارند، اما بعضىهايشان اقدام به خودكشى مىكنند. بهنظر هيچ دليل منطقى برای آن وجود نداشته باشد، اما آنها خوشحال نيستند و دوست ندارند اينجا بمانند.
درحال حاضر موج دوم در اواخر دههى 20 و 30 سالگىشان هستند. آنها بسيار راحتتر از مسائل زندگى عبور مىكنند. بیشتر بر كمك كردن به ديگران تمركز داشته، هيچ كارمايى را ايجاد نكرده، و اغلب از ديد مردم پنهان مىشوند. آنها به عنوان آنتنها، چراغها، مولدها و كانالهاى توليد انرژى توصيف مىشوند. آنها با نوعى انرژى خاص كه فوقالعاده بر ديگران تاثيرگذار است وارد مىشوند. نيازى نيست تا كارى انجام دهند. تنها بايد حضور داشته باشند. به من گفته شده كه مىتوانند تنها با راه رفتن درون يك مركز خريد شلوغ، و يا يك مغازه بوسیله ی انرژىشان بر روی افراد درحال ارتباط تاثير بگذارند. اين اتفاق بسيار قدرتمندی است و قطعا، خودشان هم آگاهانه از آن مطلع نيستند. تضادى كه وجود دارد اين است كه با وجود انرژى تاثيرگذارشان بر روى مردم، از بودن كنار افراد احساس خوبى ندارند. بنابراين خيلى از آنها درون خانه منزوى مىشوند، و از تعامل با مردم پرهيز مىكنند؛ تا جايى كه در خانه كار مىكنند. بنابراين در هدفشان شكست مىخورند. خيلى از موج اول و دومىها فرزندى را نمىخواهند. آنها بهصورت ناخودآگاه مىدانند كه داشتن فرزند باعث ايجاد كارما شده، پس به هيچوجه نمىخواهند خود را در اينجا محدود كنند. تنها مىخواهند كارشان را انجام داده و از زمين خارج شوند. خيلى از آنها ازدواج نمىكنند، مگر اينكه آنقدر خوش شانس باشند تا جفت ديگرى مثل خودشان را پيدا كنند.
موج سوم كودكان جديد هستند، كه خيلىهايشان اواسط دوران نوجوانى خود را سپری می کنند. آنها با تمام دانش مورد نیاز در ناخودآگاهشان وارد زمین شدند. درحال حاضر دى.ان.اى تمامى ساكنين زمين درحال تغيير و هماهنگى با ارتعاشات و فركانسهاى جديد است. اما دى.ان.اى اين كودكان جديد از قبل تغييراتى كرده و هيچ مشكلى براى انجام آن ندارد. قطعا، خيلى از اين كودكان توسط محيط مدرسه درك نشده و تحت درمانهاى ناراحت كنندهاى قرار مىگيرند. بر طبق يك گزارش پزشكى جديد، اعلام شده است كه 100 ميليون كودك تحت درمان اشتباه بيش فعالى قرار گرفته، و ريتالين و داروهاى ديگرى را مصرف مىكنند. هيچ مشكلى در اين كودكان وجود ندارد. آنها تنها پيشرفتهتر بوده و درون فركانس متفاوتی زندگى مىكنند. بهدليل هوش بسيار زيادشان به راحتى در مدرسه خسته مىشوند. به من گفته شده كه اين كودكان نياز به چالشهايى براى علاقهمند ماندن دارند. اين گروه اميد دنيا
ناميده مىشوند. بعضى از اين كودكان تنها 9 يا 10 سال دارند و بعضی بهتازگى از مدرسه یا دانشکده فارغ التحصيل شدهاند. آنها سازمانهايى را تشكيل داده، و بهصورت شگفت انگيزى، اين سازمانها براى كمك به كودكان جهان هستند.
من يكبار از آنها
پرسيدم كه چرا موج اول بيشترين سختى را داشتند. آنها گفتند هميشه بايد شخصى پيشگام شود، جاده را علامت گذارى كند، و كسى باشد كه راه را نشان بدهد. آنها مسيرى را بهوجود مىآورند كه بقيه را هم قادر مىسازد تا بهدنبالشان بيايند.
در چند سال اخير (2008-2010) چندين بار گفتگوى راديويى در برنامهى معروف كرانه تا كرانه
داشتهام. همچنين در برنامهى كمِلوت و بقيه اجراهاى معروف اينترنتى شركت كردهام. همينطور برنامهى راديويى خودم در سايت BBSradio.com را به مدت شش سال ادامه دادم كه در سرتاسر جهان پخش شد. حجم پيامها و تماسهاى دريافتى بعد از اجراى هر برنامه غيرقابل باور است. بعد از هر سخنرانى سيل عظيمى از مردم به دفترم سرازير مىشوند. و اكنون كتابهايم به بيش از 20 زبان ترجمه شدهاند. پيامها از سراسر دنيا مىرسند، و هميشه مشابه هم هستند. افراد از بابت اين اطلاعات بسيار ممنون هستند. فكر مىكردند تنها نفرى باشند كه اين احساس ناخواسته بودن بر روى زمين را دارند، اينكه نمىتوانند وجود خشونت در اين دنيا را درك كنند، اينكه مىخواهند به خانه
بازگردند، اينكه خيلى جدى به خودكشى به عنوان يك راه خروجى فكر مىكنند. اين اطلاعات تا حد بسيار زيادى به آنها كمك كرده تا بدانند ديوانه نيستند، اينكه تنها نيستند. اينكه يكى از آن افرادى هستند كه براى آمدن و كمك به زمين در اين وضعيت بحرانى داوطلب شدهاند. و اینکه انتظار اين نحوهى برخورد، با روحهاى مهربانى مثل خودشان را نداشتند.
براساس نامههايى كه به دستم مىرسد مشخص است روحهاى بسيار كمى هم بهصورت پراكنده وجود دارند كه بزرگتر بوده (متولدين سال 1930 و 1940) و قبل از فرود موج اول كه در اواخر سال 1940 و ابتداى 1950 آغاز شد آمدهاند. نامهها نشان مىدهند آنها بزرگتر هستند، اما تمامى علائم موج اول را دارند. اين امكان وجود دارد كه تعدادى از آنها بهعنوان پيشگام، قبل از هجوم اصلى موج اول كه در پايان سال 1940 بود، آمده باشند. من هميشه به اين نظريه باور داشتهام كه افزايش جمعيت باعث ايجاد يك جنگ يا نابودى خواهد شد كه خيلىها در آن كشته مىشوند، چون اين روش طبيعت براى انجام جايگزينى و تنظيمات خودش است. همچنين اين نظريه مىتواند توضيح ديگرى براى افزايش زاد و ولد بعد از جنگ جهانى دوم در آمريكا باشد. خيلى از آنها را داوطلبين تشكيل مىدادند.
اين نامهها همگى يك چيز را مىگويند، آنها از اينكه به توضيحاتى منطقى رسيدهاند متشكرند. حتى پس از سخنرانىهايم با تعدادی از آنها برخورد داشتم، كه در حالتی گريان مىگفتند، ممنونم. حالا متوجه مىشوم.
اگرچه هنوز هم از خشونت و ارتعاش زمين خوششان نمىآيد، اما حالا مىدانند يك ماموريت دارند، و مصمم براى ماندن و به تكامل رساندن آن هستند. اين اتفاق تغيير بزرگى را درون زندگىهايشان بهوجود آورده است.
مىخواهم يكى از هزاران پيامى كه بعد يكى از اجراهاى راديويىام در سال 2010 به دستم رسيد را عنوان كنم. دوست دارم بهخاطر صحبتهايتان دربارهى
سه موج از شما تشكر كنم چون باور دارم كه من هم يك موج اولى كه درسال 1961 بهدنيا آمده هستم. برادر كوچكترم، به باور من، از موج دوم است كه در سال 1980 متولد شده است. ما بارها با يكديگر در اينباره صحبت كردهايم، و به اين توافق رسيدهايم كه موجوداتى فضايى هستیم و از زمين نیامده ايم! يك بار هم یک الهام غيرعادى داشتم كه درمورد جلسهى اصلى برنامه ريزى براى 3 موج، درست قبل از ورود به جسمم بود
. این نامه بسيار با جزئيات و جالب بود. شايد براى شما هم جالب باشد كه بدانيد اين برنامه قبلا هم يكبار ديگر صورت گرفته بود، اما بهدليل تعداد كم داوطلبين شكست خورد! بعد از آن بود كه ما
خودمان تصميم گرفتيم تا دروازههاى جريان را باز كرده و هدايت عرشه
را بهدست بگيريم و هرچه مىتوانيم روحهاى پيشرفتهى ديگر را با خودمان همراه كنيم. فكر كنم اينبار نقشهمان درحال جواب دادن است
فصل دوم:
(يك تازه-وارد)
همانطور كه گفتم، درطول اين سالها روحهاى بسيار جديد و خالصى را كشف كردهام كه در طیِ اين دورهى زمانى خاص با دستورالعملى متفاوت نسبت به افرادى كه در چرخهى كارما با زندگىهاى بى شمار گير كردهاند، به زمین مىآيند. به دلیل اینکه هيچگونه انباشتگى كارمايى ندارند در دنبال كردن ماموريت اصلىشان آزادند. اصلىترين مشكل فراموشى ايست كه در ابتداى ورودشان به جسم بر آنها تاثير مىگذارد. آنها
مىگويند انسانها تنها نژاد در اين سياره هستند كه ارتباطشان با منبع را فراموش مىكنند. و تا زمانى كه دوباره بتوانيم خودمان را كشف كنيم، بايد در حالتی كوركورانه و تلو تلو خوران به مسيرمان ادامه دهيم. باقى تمدنها ارتباط، قراردادها و نقشههايشان را بهياد مىآورند. آنها
فوقالعاده عاشق اين چالش فراموشى هستند، تا بلاخره بعد از رسیدن به آن تفكرات تنهايى، دوباره بتوان همه چيز را از درون كشف كرد.
فكر مىكنم اگر مىتوانستيم با آگاهى كامل از ماموريتمان وارد شويم همه چيز آسانتر مىشد، مسئوليتمان، اما قدرتهاى بالاتر موافق اين ايده نيستند. آنها مىگويند بهترين كار همان پاك شدن حافظه و كشف دوبارهى خودمان، و همچنين ماموريتمان است. مىگويند در صورت وجود جوابها ديگر امتحانى در كار نبود. پس حتى روحهايى كه با انگيزه و نيات خالص وارد مىشوند هم مانند بقيه توسط همين قوانين محدود مىشوند. آنها بايد اينكه از كجا و به چه دليلى آمدهاند را فراموش كنند. تمام چيزى كه باقى مىماند اشتياقى براى پيدا كردن چيزى است كه خودشان هم نمىتوانند آن را درك كنند. و اينكه چيزى گم شده است. آنها بايد دوباره خودشان را پيدا كرده، و مثل بقيه تلو تلو خوران در مسير زندگىشان جلو بروند، تا زمانى كه روشنايى و خاطراتشان شروع به بازگشت نموده و در ميان اين افراد نابينا رسوخ كند. اين همان جاييست كه هيپنوتيزم به يادآورى خاطراتشان کمک كرده و همه چيز را در جلويشان قرار مىدهد. الان زمانش رسيده تا بهياد بياوريم، اينكه پردهها كنار بروند و ما علت اصلى آمدن به اين سيارهى پر از مشكل مخصوصا در اين برهه از تاريخ ارزشمند را بفهميم.
بهنظر مىرسد بيشتر روحهايى كه من به عنوان موج دوم طبقه بندى كردهام ناظرين باشند تا شركت كننده. آنها اينجا هستند تا روند تغييرات را بدون داشتن دانش آگاهانه يا شركت در آن تسهيل كنند. آنها قرار است كانالهاى انرژى باشند. تنها بايد اينجا باشند. لازم نيست هيچ كارى انجام دهند. بعضى اوقات فهميدن اين اطلاعات سوژههاى من را عصبانىتر مىكند. بر روى ليستى كه همراه خودشان مىآورند هميشه اين سوال وجود دارد كه من به آن سوال هميشگى
مىگويم. هدف من چيست؟ چرا اينجا هستم؟ قرار است چه كارى را انجام دهم؟ آيا درون مسير درست هستم؟
هر شخصى كه به ديدارم مىآيد مىخواهد همين را بداند. آنهايى هم كه اين سوال را درون ليستشان ندارند مىگويند، اوه، نيازى به پرسيدن ندارم. من مىدانم كه قرار است چه كارى را انجام دهم
. اين افراد نادر هستند. بیشتر مردم هنوز هم درحال جستجو بوده، و مىدانند جواب چيزيست كه از دسترسى ذهن هشيارشان خارج است. زمانى كه سوژهاى از موج دوم داشته باشم، (ا.ا) به من مىگويد كه نياز نيست هيچ كار خاصى را انجام دهد. آنها تنها بوسيلهى بودن
در اینجا به هدفشان مىرسند. بعد از يكى از جلساتم، يك سوژهى مَرد ناراحت شد، اما من مىخواهم كارى را انجام بدهم!
آنها اين موضوع را كه همین الان هم بوسيلهى بودن در اينجا، ماموريت خود را انجام مىدهند درك نمىكنند، تنها با بودن در اينجا.
موارد زيادى از روحهاى تازه-وارد در باقى كتابهايم موجود است. يك بخش كلى در كتاب جهان پيچيده
، سومين كتابم، مختص به خاطرات روحهاى غيرزمينى است كه مستقيما از منبعى روحانى آمدهاند. در اين كتاب بعضى بخشها از جلسات اخيرم (2009-2010) بهدست آمده كه تنها روند پيچيدهى اين تصميم گيرى براى آمدن به زمين را نشان مىدهد.
ماری
من در تکنیک هیپنوتیزم درمانیام، از شیوهای استفاده میکنم که در ابتدا مراجعه کننده را همراه با گذراندن او از یک فضای ابر مانند برای ورود به زندگی گذشتهاش آماده مىكنم. در 98 درصد موارد این شیوه موثر بوده و به همین دلیل من اغلب همان را انجام میدهم.
وقتی که ماری در خلسهی عمیقی فرو رفته بود، دیگر دلش نمىخواست از ابر به بیرون کشیده شود. در واقع دلش میخواست حتی بالاتر هم برود.
در اینگونه مواقع من مراجعه کنندهام را آزاد میگذارم تا هر کاری که خودش میخواهد انجام بدهد. هیچوقت نمیدانم این جریان لحظهی بعد ما را به کجا خواهد برد. زمانی که ماری شروع به بالا رفتن کرد خودش را درون فضایی سیاه که اطرافش تعداد زیادی ستاره بود دید. من خودم را میبینم، چهقدر کوچک هستم و اینجا این بیرون چهقدر بزرگ است
به نظر میرسید در هوا شناور و معلق باشد. "همه چیز در اطرافم است و من احساس میکنم عضوی از آن هستم، دوست دارم به ستارهها نزدیکتر شوم.
مىخواهم به طرف نزدیک ترین ستاره بروم و اگر توانستم به داخلش هم نگاهی بیاندازم.
د: الان میخواهی به کدام طرف بروی؟
م: همان ستارهای که گفتم به طرفم آمد، حتی لازم نبود من به طرفش بروم. درست همین جاست و من درحال نگاه کردن به داخل آن هستم. حدس مىزنم داخلش گاز یا چیزی بخار مانند است، هیچ چیز سر جایش نمیماند، همهاش گاز، بخار و رنگ است. مثل رنگین کمانی از آب یا لکهی روغن روی سطح آب است. من دیگر در فضای سیاه رنگ آسمان نیستم بلکه در بین رنگها و نورهایی که چشمک میزنند هستم.
د: پس این ستاره به آن شکلی که قبلا فکر میکردی نیست، درست است؟
م: بله، حتی فکر میکردم نور این ستارههای بزرگ میتوانند باعث کوریام بشوند اما اینطور نیست.
د: دلت میخواهد پوستهاش را هم ببینی؟
م: آن را فقط به همان صورت که در اطرافم هست میبینم. من را احاطه كرده و در بر گرفته است. تنها در میان گازها شناور هستم، سرم به همه طرف میچرخد و حتی میتوانم پشت سر و تمام اطرافم را ببینم... تنها میتوانم داخلش را ببینم.
د: پس یعنی پوستهی جامدی ندارد؟
م: نه. من کاملا خودم را درونش حس میکنم، (با خنده) ما یکی هستیم. احساس بیگانگی ندارم. او تمام وجودم را به عنوان عضوی از خودش میپذیرد. پس زدنی در کار نیست. من عضوی از ستاره هستم و وجودم باعث مختل کردن کارش نمیشود. این اتفاق ادامه دارد و من همچنان درونش حضور دارم. نه ساختاری و نه حالتی.
د: حس میکنی بدنی داری، یا جور دیگری هستی؟
م: من احاطه شدهام و در اطراف بدنم نجواهایی را حس میکنم، بسیار دلپذیر، با محتوا و تاثیر گذار...بُخارها. معلق بودن، احساس معلق بودن دارم. پس چهطور فکر میکنید بدنی دارم وقتی احساس شناور بودن میکنم؟ فقط احساس شناور بودن میکنم این تنها چیزیست که می توانم حس میکنم.
د: احساس تنهایی میکنی؟
م: من تنها هستم، اما خب نه به آن صورت چون در همراهى با این جریانم.
د: منظورم این است كه هیچکس در اطرافت نیست.
م: نه، هیچکسی در اطرافم نیست. هیچ انسان و حتی فکری هم درمورد آنها نیست. من در کیهان هستم. ما با هم یکی هستیم و هیچ فاصلهاى ميانمان وجود ندارد. اگر بخواهم حرکت کنم تا آن را بهتر ببینم، ممکن است از آن احساس جدايى کنم، نمیدانم.
د: آیا دلت میخواهد کار دیگری انجام دهی؟
من سعی داشتم تا او را در گزارش جلوتر ببرم.
م: نه، هیچ کاری به جز اینجا بودنم نمیخواهم انجام دهم. (با خنده) نمیخواهم جایی بروم (با خنده).
این جریان برای مدت کمی طول کشید تا اینکه او را در زمان جلوتر بردم و بلاخره تصمیم گرفت آن محل را ترک کند و به محل مناسبتری برود، تا زمانی که متوجه شدم دیگر در فضا نیست. او خودش را قسمتی از یک صخرهی بسيار بلند میدید. صخرهای برآمده که تا جلوی یک پرتگاه آمده بود.
م: از اینجا میتوانم پایین را ببینم، درست مثل این است که تعداد زیادی مورچه ببینم (با خنده) احتمالا آدم هستند اما خیلی کوچکاند.
نقاط کوچکی را میبینم که ممکن است درخت باشند، شاید هم ماشین و یا آدمهايى. آنها درحال حرکت هستند و بهنظر میرسد از فاصلهای خیلی دور نگاهشان میکنم. فکر کنم درون یک کوه هستم...بله، ترسناک نیست. من در بالای همه چیز هستم. آنها هم قطعا آدم هستند. اولین چیزی که به