ردپای انسان
5/5
()
About this ebook
Human Footprint in Farsi ; The Supreme Leader of Korea invaded neighbouring city-states in 2100 and launched a survival competition on a floating, twin-isle called “Human Footprint". Each competitor can choose an artificially-created god to use their power on the battle field against the other competitors, the ‘believers’, and their chose god. War of the gods and their believers begins, and only one will survive!
رهبر کبیر كره در سال ۲۱۰۰ به دولت شهرهای همسايه حمله كرد و يك مسابقه دوام و بقا را بر روي يك جزيره شناور و دوقلو به نام "ردپای انسان" به راه انداخت. هر صد مسابقه دهنده آخرالزمانی، یک خدای پشتیبان پرقدرت دارد. جنگ خدایان و مؤمنان آنها آغاز می شود و فقط یک نفر زنده خواهد ماند
Vahid Asghari
Vahid Asghari, author, journalist, advocate for freedom of expression, women’s rights activist.
Read more from Vahid Asghari
مطالعات جنسیت: هویت، وضعیت و حقوق زنان Rating: 5 out of 5 stars5/5Prison Research: Islamic Republic of Iran Rating: 5 out of 5 stars5/5
Related to ردپای انسان
Related ebooks
لولیتا خوانی در تهران ترجمه به فارسی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsزندگی در پارادایم اعتراض Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsFreezing Order / دستور بازداشت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsروز شُمارِ دیکتاتوری: امیر سارم Rating: 5 out of 5 stars5/5The Promised Age’s Sights فرهنگ و تمدّن جهان در عصر موعود Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsThe World’s Outlook Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقضاوت خدا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsراز نیمه شب آخوندها The Midnight Secret of the Mullahs Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقیام تا آزادی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsThe Real Story of Betty and Dr Mahmoody: Revealed by Dr Mahmoody's Co-author Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsگواه ظلم جلد دوم انجیل: گواه ظلم, #2 Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsA Serenade To The Sunrise: Morning Glory's Lament Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهمهمهی زمان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsThis Fleeting World (Ketabe Donya dar Gozar) Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsنظریه جهان دو قطبی :راه کمونیسم موجود در ساختار تکاملی تاریخ جهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsالله جبار الضار جلد اول تاریخ: الله جبار الضار, #1 Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Reviews for ردپای انسان
2 ratings0 reviews
Book preview
ردپای انسان - Vahid Asghari
رد پای انسان
رمان علمی-تخیلی، سیاسی
اثر وحید اصغری
Human Footprint
Vahid Asghari
Copyright© 2020 Vahid Asghari
All rights reserved. No part of this book may be reproduced or transmitted in any form or any means, electronic or mechanical, including photocopying, recording or any information storage or retrieval. System without permission from the copyright holder
ISBN: 9781005997779
Smashwords Edition
نظر دکتر « علیرضا رجایی »، نویسنده، ناشر و روزنامهنگار برجسته، درباره رمان « ردپای انسان » : « اثری جذاب در نمایش دیکتاتوری با تم جهانشمول عاشقانه که پایانی عالی دارد ».
نظر « دکتر سعید مدنی »، جامعهشناس و محقق برجسته، درباره کتاب : « اثری خلاق و خوب ».
*** ۱ ***
سال ۲۱۰۰
ریتا سه فوریه را به خوشی گذرانده؛ فوریه ۱۰ سالگی اش که آن روز جشن تولد اش در قصر پدر بزرگ اش در پیونگ یانگ برگزار شد. فوریه ۱۲ سالگی اش که با مادر آمریکایی اش برای اولین بار اجازه یافت از کشور کره خارج و به نیویورک برود. و فوریه امسال در تولد ۱۵ سالگی اش که توانست دوباره پدربزرگ و پدر و بقیه اقوام اش که به زندان افتاده بودند را ملاقات کند.
پدربزرگ ریتا، یعنی کیم تائه سونگ، عموی رهبر کبیر کره است که فوریه امسال فرمان عفو عمومی ای را صادر کرد. طبق این فرمان همه زندانیان سیاسی-عقیدتی کره به این شرط آزاد و از تبعید و کار اجباری رها می شوند که یک نفر از اقوام خود را داوطلب شرکت در مبارزه قربانی برای خدایان
کنند.
کره روزگاری یک کشور متحد تحت استعمار امپراطوری ژاپن بود که پس از به نتیجه رسیدن حیله ها و نقشه های شوروی و فرستادن نیرو به کره شمالی به دو کشور شمالی و جنوبی تقسیم شد. ناگهان، کره شمالی که خود را برتر میدید به کره جنوبی حمله نظامی کرد و کره جنوبی تحت حمایت نیروهای سازمان ملل و آمریکا توانست خود را سر پا نگه دارد. اما دهه ها بعد و پس از تجزیه کشورهای جهان به دولتشهرهای مستقل در سرتاسر کره زمین، دیکتاتور های جهان نیز یک به یک نیروی خود را از دست دادند و یکی یکی با کمک سایر دولت- شهرهای تازه استقلال یافته به استقلال و پیشرفت دست یافتند و تمدن جهانی نوینی را بر پایه همکاری متقابل شکل دادند.
اما در این میان رهبران دیوانه مقاومت بیشتری از خود نشان دادند و جزو آخرین کشورهایی بودند که به شهرهای خود خودمختاری می دادند. در این بین تنها یک کشور در جهان باقی مانده که نه فقط پایه های این جغرافیای سیاسی جدید را به رسمیت نشناخته، بلکه تهدیدی جدی برای این دولتشهرهای مستقل کوچک و بی دفاع نیز هست. اما داستان این کشور شکل مضحکی به خود گرفته و همچون طنزی تلخ نقل محافل مردم دنیای آزاد است:
تاریخ متأخر کشور کره از دهها سال قبل شکل گرفت. کیم جونگ اون رهبر کبیر کره از سال پیش با استفاده از زور، سلاح اتمی و مقدار متنابهی دیوانگی توانست هجده دولتشهر بزرگ همسایه را به خاک خود ملحق کند و شهروندان آنها را مفتخر به داشتن خدای جدید، خدایی که در کره از تمامی رسانههای دولتی تبلیغ میشود: رهبر کبیر، گرداند.
این کشور پارلمان جهانی و اتحادیه دولتشهرهای جهان را به رسمیت نمیشناسد و تنها کشوری بوده که سالهای گذشته
بمبهای اتمی خود را از بین نبرده و به قراردادهای جهان پایبند نبوده، ارتشی متحد دارد، تکحزبی است، انتخابات آزاد منصفانه و سالم در آن برگزار نمیشود، حکومت در آن موروثی، بیولوژیک و ایدئولوژیک است و شهروندان خود را از ورود به جهان آزاد اینترنت، فضا و سفرهای فضایی و حتی زمینی بازمیدارد و در یک کلام ایزوله است.
درواقع میتوان گفت که شهروندان کره هر یک به طور جداگانه هیچکسی در هیچ کجا هستند چون هیچ دولتشهری دولت کشور کره را به رسمیت نمیشناسد و همه درصدد براندازی آن و ایدئولوژی کشورداری اش هستند تا ایدئولوژی نوین و مدرن شهرداری را جایگزین کشورداری کنند و تنها بردگان باقیمانده آزاد نشده جهان را رها کرده و به مردم هر شهر کره اجازه دهند تا هر یک، دولتشهرهای مورد انتظار خود را برپا کرده و خود بر خود حکومت کنند. سران دولتشهرهای جهان اعتقاد دارند که حکومت کره همانقدر از جهل و بیاطلاعی مردم خودش نسبت به دنیای بیرون سوءاستفاده کرده که از جهل و بیاطلاعی دنیای آزاد نسبت به تهدیدات و خیانتهای این رژیم علیه مردم خودش .
کیم سونگ اون رهبری مقتدر سرکوبگر و خشن است که با پدربزرگ ریتا قبل از دستگیری کیم تائه سونگ تنها حزب کره را رهبری میکردند. با پیش آمدن ازدواج پدر ریتا با یک زن محکوم و تبعیدی آمریکایی-کرهای به نام کو بون اوکی، که در دولتشهر هممرز با کره به عنوان توریست مشغول گردش بود، مادرش که به مرز زمینی نزدیک شده بود به اتهام جاسوسی برای آمریکا دستگیر شد . به خاطر همین پیوند ازدواج با دشمن خلق کره، تمامی اعضای خانواده و همه اقوام و حتی همسایههای پدر ریتا نیز به اردوگاه کار اجباری در نقطه ای نقطه ای نامعلوم از کشور تبعید شدند. پدربزرگ ریتا تلاش کرده بود تا از تبعید خانوادهاش جلوگیری کند اما دستور، دستور رهبر کبیر است و او از این تلاش نافرجام نتیجه خوبی حاصل نکرد اما در عوض توانست تا نوزاد پسرش که هنوز اسمی نداشت را مخفیانه نزد خود در پیونگ یانگ نگه دارد که پس از مدت کوتاهی وفاداران رهبر کبیر راز او را افشا میکنند و کیم تائه سونگ به همراه نوزاد به همان نقطه نامعلوم تبعید می شوند. اتهام کیم تائه سونگ خیانت به اعتماد رهبر کبیر، جاسوسی برای دشمن و برگشتن از آرمانهای انقلابی عنوان شد.
این نوزاد ده سال در پرورشگاه اردوگاه کار اجباری زندگی کرد و بزرگ شد. پس از ده سال در جریان انقلاب فرهنگی، رهبر کبیر که به کیم تائه سونگ باتجربه نیاز داشت و او را پشیمان میدید، پدربزرگ ریتا را به همراه همان نوهاش ( به عنوان امتیازی جهت همراهی و لطفی از جانب رهبر کبیر ) به پیونگ یانگ فراخواند تا بولدوزر تخریب و انهدام کامل فرهنگ دولتشهری و علمگرایی مد روز جهان آزاد را به دست او به حرکت درآورد.
کیم تائه سونگ به پایتخت بازگردانده شد و اولین اقدامش پس از دیدار با نوهاش که تا آن موقع بخاطر جدا و ایزوله بودن از هم در داخل اردوگاه، هیچ اسمی هم نداشت، در پیونگیانگ این بود که جشن تولدی برای نوهاش بگیرد و ضمن اینکه وی را با این کار از شوک در می آورد، نامی که مادر نوزاد برای او انتخاب کرده بود و در تبعیدگاه مشترک به زحمت به پدربزرگ نوزاد رسانده بود را بر او بگذارد: ریتا!
کودکان در این کمپ از همان ابتدا از والدین خود جدا شده بودند تا آموزش و تربیتی که مورد نظر رهبر کبیر است به آنها داده شود.
به محض رسیدن خبر این جشن و این نامگذاری به سبک غربی و پشت کردن به آرمانهای انقلابی و فرهنگی و جاسوسی برای آمریکا، پدربزرگ همراه با ریتا دوباره به اردوگاه کار اجباری بازگردانده شدند! اینگونه حس می شد که هر اقدام عادی و منطقی با برخورد غیرمنطقی حکومت تمامیت خواه مواجه می شود. همسایگان و کارگران قصر موقتی پدربزرگ ریتا که متعلق به پادشاه، امین اموال مردم، بود نیز با یوغی بر گردن و زنجیری بر پاهایشان در این تبعید آنها را همراهی میکردند. برای آن ها مهم نبود که دیکتاتور با چه عنوانی خوانده می شود چون سیستم ها یکی و نامگذاری ها متفاوت است حتی اگر خود را رئیس جمهور جمهوری دموکراتیک می خواند.
سر خدمات هتل قصر نیز به خاطر این حرکت ضد انقلابی، هدر دادن استعدادهای مملکت و جاسوسی برای آمریکا اعدام شد. بدینگونه معلوم شد که رابطه فامیلی نزدیک کیم تائه سونگ با پادشاه کمی در سرنوشت او دخیل بوده و رهبر کبیر به خاطر اصلاح آنها، تبعیدشان کرده است.
دو سال پس از این ماجرا هجده دولتشهر اشغالشده توسط کره، پس از برخاستن از گیجی ویرانی شهرها و دولتهایشان، موفق میشوند تا ارتش آزادیبخشی از داوطلبان و جنگجویان خود تشکیل دهند و در یکی از عملیات پراکنده شان، به اردوگاه کار اجباری ای که اقوام ریتا در آن زندانی بودند حمله برده و گروهی را آزاد کنند. هدف از این عملیات که با پشتیبانی هواپیماهای بدون سرنشین و ناو هواپیمابر پیمان دفاعی دولتشهرها صورت گرفت، آزاد کردن خارجیهای تبعیدی در این اردوگاه بود اما در این حمله به دلیل سپر دفاعی فوق پیشرفته رهبر کبیر نهتنها ریتا و اقوامش آزاد نمیشوند، بلکه پدربزرگ ریتا ضربه مغزی سختی خورده و حافظه خود را از دست میدهد و شرایط نیز برای بازماندگان در این اردوگاه بدتر از سابق میشود.
چند ماه بعد به طور ناگهانی ریتا و کوبون اوکی، مادرش، به دلیل اتمام دوره محکومیت و تبعید خود به مرز جنوبی برده شده و از کشور اخراج میشوند. همانطور که رهبر کبیر سخن رانده، کره جایی برای خون آمریکایی که به معنای جاسوس آمریکایی است ندارد! ریتا با مادرش به آمریکا میروند و او برای اولین بار در طول زندگیش متوجه میشود که کشور امپریالیستی ای به اسم آمریکا وجود ندارد، بلکه هماکنون مجموعهای از دولتشهرهای مستقل است که در کنار هم قرار گرفتهاند و این حقیقت دنیایی است که مردم کره از دانستن آن محروم اند و آمریکایی دیو صفت و ضد خلق در ذهن آن مردمی جدا افتاده از دنیای آزاد با سیستم پروپاگاندای دولتی رهبر کبیر ترسیم شدهاست. اگر هم دیو ننامد، او خود را خدای نیک و آمریکای خیالی را خدای شر معرفی می کند.
ریتا با مادرش به زادگاه او میروند. به دولتشهر نیویورک. این شهر خودمختار و خودگردان و مستقل است، همانند باقی شهرهایی که سیستم دولتشهری را پیاده کردهاند. قبل از اینکه به مقر پارلمان جهانی برای توضیح وضعیت خود و شرح شکنجههای صورتگرفته بروند، چند نفر داوطلب از سازمانهای حقوق بشری به سراغ آنها میروند و در ابتدا اینکه بشر
و حقوق
چیست را با تعریف غیر کرهای آن به ریتا آموزش میدهند. ریتا تعجب میکند و میفهمد که تنها به خاطر نژادپرستی کرهایها بوده که آزاد شده است! یعنی رهبر کبیر اعتقاد دارد که خون ضدانقلابی ای در رگهای پدربزرگ ریتا جریان دارد که باعث شده تا تمام خانواده وی نیز مادرزادی ضدانقلاب شوند بنابراین میراثدار وی نیز باید از این سرزمین تبعید شود.
دلیل دوم آزادی ریتا این بود که ریتا دورگه بوده و خون ضد رهبر کبیری را از مادر نیویورکی اش به ارث بردهاست پس خالص بودن خون جزئی از مشخصات او نبود! دلیل سوم آزادی او این بود که ریتا اصلاً شبیه کرهایهای یکدست و هم قد نیست و چشمان آبی با موهای طلایی دارد و قدش هم از رهبر کبیر بلندتر است. این واقعاً افتضاح است و در کره جرمی نابخشودنی محسوب میشود که تبعید را به حبس ات اضافه میکند.
اکنون به پیونگ یانگ تنها پایتخت تنها کشور جهان برمیگردیم. جایی که رهبر کبیر و خدای سی ساله ی کره مرده است و جای او را فردی شایستهتر، خدای جدیدتر و نظرکرده خدایگان دیگر یعنی پسرش کیم هیونگ اون
گرفتهاست. اون
جدید، در حالیکه دیگر رادیو مسئله فراموششده جهان است و رادیوها فقط روی اینترنت وجود دارند، رادیو را قانوناً اما بهطور مشروط آزاد میکند! سپس او به سراغ شلوار می رود و پوشیدن آن را برای زنان پس از دهها سال اجبار به پوشیدن دامن و ممنوع بودن پوشیدن شلوار آزاد میکند. بازارچههای مرزی را با اعمال مالیات صددرصدی خصوصی می کند و حقوق کارگران را در عوض کارشان در این بازارچهها پرداخت میکند و بسیاری کارهای خلاف معمول و ساختارشکنی را انجام میدهد که در زمان پدرش امکان نداشت که صورت بگیرند و در زمان پدربزرگش اقدامهای او اقدامات ضد انقلابی ای محسوب میشدند که مجازات اعدام را در پی داشتهاند.
اون
جدید شخصیتی ماجراجو، خشن و غیرعادی و عجیب ( روانی! ) است که با علاقه خاصی به لذت انتقام گیری بزرگ شده و رشد کرده است. اون
جدید مثل پدرش به تفریح و تفریحی به نام انتقام گیری عادت کرده و شورش علیه ایدئولوژیاش را نمیپذیرد و البته بسیار عوامفریب است. اون جدید فقط به یک طبقه اعتقاد دارد آن هم طبقه کارگر است و دشمن ایدئولوژیاش را نیز ثروتمند شدن عدهای و ساخت طبقهای جدید که به تبع آن است میداند و برعکس سایر دولتها دوست دارد تا ثروتمندان را فقیر کند. اموال آنها را در همه هجده دولتشهر اشغالشده ثبت میکند و کنترل کامل جزئیات زندگی مردم این دولتشهرها را به دست میگیرد. برای آنها قانونی متفاوت تصویب میکند: خدایان از رهبر کبیر راضی نخواهند بود مگر آن که شهرهای تازه آزاد شده و به بهشت کره پیوسته قربانی دهند و وفاداری خود را به رهبر کبیر و قانون اساسی بهطور عملی نشان دهند و نماینده هجده شهر با نمایندگان سایر شهرهای تازه آزاد شده، اگر میخواهند تا با شهروندان کشور کره مساوی باشند، با همدیگر به خاطر رقابت بر سر میزان و عمق رهبر دوستی و انقلاب دوستی مسابقه دهند.
همین قانون استثناء، که قانون الزامات اثبات وفاداری به انقلاب مردمی و رهبر کبیر
نام گرفته است، خواسته رهبر کبیر بود که به محض به زبان آوردن توسط وی، سیاستمداران حکومت کره سریعاً آن را در مجلسی که نمایندگانش با صددرصد آرای مردم انتخاب شدهاند و سالی یک بار تشکیل جلسه میدهند و رهبر کبیر نیز عضو آن است، بهعنوان قانون لازمالاجرا تصویب کردند و وزارت تسهیل سازی الحاق سرزمینهای جدید به کشور را تاسیس و برادر رهبر کبیر وزیر این وزارتخانه شد.
این روش رفراندوم برگزار کردن برای پیوستن به کشور کره از اختراعات و ابداعات رهبر کبیر است و همیشه با صد در صد آراء شهروندان شهرهای اشغالشده همراه است! رهبر کبیر در هر انتخاباتی تنها یک گزینه برای رای دادن قرار میدهد و همه را نیز مجبور به رای دادن میکند و برای آنهایی که شرکت نمیکنند نیز عواقب سختی را قائل می شود: او از این انتخابات برای سرشماری استفاده می کند!
به طور همزمان نیز عفو عمومی مشروطی به مجرمان جرایم مرتبط با خارج از کره داده شد که این عفو، سیاستی مکارانه برای استفاده از عفو شدگان در میادین مسابقه با خارجیان خواستار الحاق به کشور ( یعنی همان هجده ایالت ) بود. شرط این عفو مشروط، اثبات وفاداری آنها به رهبر کبیر و اثبات بازگشتشان به قانون اساسی و نادم و پشیمان و اصلاح شدنشان بود و هر کسی شرط را قبول نمیکرد و یا آن را به اجرا نمیگذاشت از عفو محروم میشد و شرایط بدتری در انتظارش بود.
از یک طرف شهروندان هجده دولتشهر اشغالشده به خاطر ویرانی شهرهایشان، و وخیمتر شدن وضعیت فعلیشان، پیشبینی بدتر شدن اوضاع خود و خانوادههایشان و همچنین اجباری بودن و تشکیلاتی بودن این قانون که یک وزارتخانه هم برای اجرای آن تأسیس شده بود - و در صورت عدم موافقت با قانون نیز نه فقط خود فرد که خانواده و اقوامش هم مجازات میشدند - به این مسابقه تن دادند و از طرف دیگر نیز زندانیان و تبعیدشدگان که سالها در شرایط مساوی با مرگ آزارها دیده بودند و عدم موافقت با شرایط حزب رهبر کبیر و فرمایشات قائد برایشان مساوی با حکم اعدام بود و اگر زمزمهای از مخالفت در بین آنها به گوش مسئولان میرسید دوباره محکوم به مجازات میشدند و مهمتر از همه اینکه دوست داشتند تا خود را حتی قربانی کنند تا خانوادههایشان که به خاطر آنها زندانی شده بودند بیش از این آزار نبینند و آزاد شوند و به همین خاطر نیز به این قانون و مسابقه دولتی تن دادند.
در داخل کشور، همیشه و در هر چیز و با هر قانونی حق با رهبر کبیر ( مصلح جامعه ) است و همه باید همیشه و تحت هر شرایطی خود را آماده قربانی کردن در راه اهداف انقلاب و رهبر کبیر کنند. این نکته را زندانیان و شهروندان هجده دولتشهر به خوبی می دانستند، به ویژه اینکه تعدادی از این دولتشهرهای اشغالشده قبلاً عضوی از کره جنوبی محسوب میشدند و با خدایان کره شمالی آشنا بودند!
نژادپرستی و ایدئولوژی غلط حکومتی باعث شده بود تا هنوز بعد از گذشت سی سال هیچیک از این هجده دولتشهر، به کشور کره به طور کامل و در شرایط برابر با سایر شهرهای کشور کره ملحق نشوند. مرزی آهنی با مجموعهای از سیم خاردارها، مینها و لیزرهای حفاظتی در مرز بین این هجده دولتشهر با کره وجود داشت که از ابتدا آنها را از کشور اشغالگر شان جدا میکرد. انگار که به مادر ریتا الهام شده باشد، او حس می کند که قرار است در آخرین روز فوریه اتفاق مهمی روی دهد. اتفاقی فراتر از اتفاقاتی که خدای جعلی اراده کرده تا آن را بر پیشانی اش بنویسد.
*** ۲ ***
امروز بیست و هشت فوریه و روز تولد پانزده سالگی ریتاست. یعنی سه سال است که از آزادی مشروط این گروه از زندانیان میگذرد و اقوام ریتا همگی پس از آزادی و در سه سال پیاپی سه بار در قرعه کشی مسابقه قربانی برای خدایان شرکت کرده اند. اما در مرحله مقدماتی و انتخاب برگزیدگان برای مسابقه، هیچیک برنده نشده اند و نوبت مسابقه دادن آنها نرسیده است. اما هر روز از ترس انتخاب شدن به خود میلرزند و همگی نگران آینده خود هستند حفاظت از آزاد شدگان بسیار بیشتر از شهروندان عادی کرهای انجام میگیرد و آنها توسط ماموران و امکانات دولتی ایزوله شدهاند.
پس از تلاشهای بسیار زیاد اتحادیه جهانی دولتشهرها، رهبر کبیر قبول کرده تا در مرز کره، خانواده جدا افتادگان دولتشهرها و شهروندان عادی کره با اعضای خانوادهشان دیدار کوتاهی داشته باشد. بیست و هشت فوریه نوبت به ریتا و مادرش میرسد تا با کیم تائه سونگ پدر ریتا ملاقات کنند. ریتا با بقیه اقوامش از پشت شیشهها دیداری کرد.
ریتا شمع تولدش را در همان مرز نزد والدینش روشن میکند و برای همین برای اولین بار پیش هر دو والدینش پانزده شمع را فوت میکند و آنها نیز برای او دست میزنند و مادرش او را به آغوش میکشد زیرا وقت ملاقات حضوری پدر تمام شده و جلوی پدر ابری از شیشه قرار دارد. آنها همان کاری که بخاطر اش زندانی شده اند را در زندان انجام می دهند چون دیکتاتورها نمی توانند روح را به گروگان بگیرند گرچه جسم در گروگان شان باشد. البته بی در و پیکر و دور افتاده بودن این نقطه ملاقات مرزی هم در عدم کنترل نیروهای مرزی رهبر کبیر تاثیر گذاشته است و آنها خیلی چیزها را در اینجا ممکن است نادیده بگیرند!
ریتا همانجا اوضاع وحشتناک شهروندان کره را دوباره از نو مشاهده میکند و درمییابد که اوضاع برای کرهایها همان اوضاعی است که در دوازده سالگی اش مشاهده کرده بود. آنها رو به ملاقات کنندگان شان هشدار میدادند که هیچکس به داخل کشور بازنگردد. اوضاع برای شهروندان هجده دولتشهر اشغالشده وخیمتر شده و با آنها همچون برده و به صورت ضد انسانی و غیراخلاقی رفتار می شود. حتی پسری که به ملاقات خانوادهاش که از شهروندان یکی از دولتشهرها هستند آمده به ریتا می گوید که هزاران داستان غمانگیزتر از این برای آنها رخ داده است و آنها بشدت تحت فشار هستند و بهشدت هم سرکوب میشوند.
کاپ دوری
همان پسر نوزده ساله ی دولتشهری که توانسته بود سال گذشته از کره فرار کند برای ریتا تعریف میکند که به خاطر فرار او، خانوادهاش را به اردوگاه کار اجباری تبعید کرده بودند که امسال آنها هم مشمول عفو مشروط رهبر کبیر شدند که او به همین خاطر توانسته تا پس از مدتها بیخبری از آنها، امروز خانوادهاش را در اینجا ملاقات کند. ریتا بهدقت به حرفهای کاپ دوری گوش میدهد و با تمرکز بر چهره او، به یاد میآورد که او را در جشن تولد ده سالگی اش در پیونگیانگ دیده و حوادث بعدی را از زبان کاپ دوری میشنود:
- وقتی تو رفتی، یعنی با پدربزرگت تبعید شدی برات اشک ریختم و دچار افسردگی شدم. فشار خونم پایین اومد و گیج و منگ و سرد شدم. نگران سرنوشت تو شدم که پدربزرگت بتونه ازت مراقبت کنه.
- نمیخوام روزای بعدی رو به یاد بیارم. اون روزها رو با کلی « بی » زندگی میکردم: بیغذایی، بی دوستی، بیرحمی اونهایی که ازم مثلاً داشتند مراقبت میکردند و حتی میشه گفت بی شانسی!
- شانس ما رو دنبال نمیکنه این ماییم که داریم شانس رو دنبال میکنیم.
- و به هیچ نتیجهای هم نرسیدیم!
- فرق بین اون روزهای ما با امروزمون اینه که بیرون این دیوار آهنین همدیگه رو تونستیم ملاقات کنیم.
ریتا تا این جمله را میشنود به سمت دیواری طویل و بزرگ از پس سیم های خاردار با دستش اشاره میکند و سپس دستش را به سمت کش مویش میبرد و آن را دوباره میبندد. پیراهن آبی کوتاهی به تن کرده که نقطه های سفید رنگی به شکل یک گل پهنبرگ به طرز زیبایی سمت راست آن طراحی و چیده شده است. شلوار جینی خاکستری رنگ که بر تن دارد هم از دور خیلی زود تفاوت او را با آدمهای آن سوی دیوار ها روشن می کند. آن سوی دیوار نهتنها شلوار جین ممنوع است بلکه زنان حق ندارند شلوار بپوشند و باید حتماً دامن به تن کنند. ریتا مچ بندی راحت هم به رنگ سبز روی مچ دست چپ اش به دست کرده که هارمونی آرام و ساکن او را، که همه دوستانش با این صفت او را میشناختند، برهم نمیریزد. بهوضوح دیده میشود که بیقرار است و این پا و پا میکند و یک جا نمیتواند بایستد. نگاهش خیره به سمت بالای دیوار بلندی است که سیم خاردارها و خردههای شیشه زیادی روی آن ریخته و چیده شده تا فکر فرار را از ذهن شهروندان دور کند انگار که کلاف سردرگم مفقود شدن بخشی از زندگیاش در آن سوی دیوار همچنان ذهن او را مشوش میکند. چنان نگاه میکند که آدم حس میکند هر آن ممکن است تا بال در بیاورد و پر بکشد به سمت آن سوی دیوارها، در افق گم شود و بعد با عزیزانش برگردد به این سمت دیوار.
« اینجا سرزمین منه. ما اینجا بودیم همه ما اینجا به دنیا اومدیم و رشد کردیم ». ریتا تمام احساسش را خرج این جملات می کند. رو به کاپ دوری که کلاه کابویی روی سرش گذاشته آهسته این جملات را تکرار میکند، گویی که دارد آرامآرام در افکار پر از حسرت خود غرق می شود. قبل از اینکه ریتا به دریا برود کاپ دوری جملات امید دهنده خود را مثل یک طناب نجات یکبهیک به سمت او پرتاب میکند تا او را از غرق شدن در این افکار نجات دهد: « من آدم پرحرفی ام. یعنی دیگران میگن که هستم! اما تا لازم نباشه چیزی بگم، خب نمیگم. یکی باید کاری بکنه برای این خاک. ما باید کاری بکنیم، ما که دستمون بند فقر و زندگی روزمره و کار سیاه و ملاقات با خانوادههای گرفتارمونه. این هارو حکومت از قصد میخواد که این طوری باشه. که ما این طوری باشیم که الان هستیم. که همیشه درگیر روزمرگی هامون باقی بمونیم و مشغول خودمون باشیم تا راحت بتونن به کارشون ادامه بدن و آسون بهمون حکومت کنن. بدون بلند شدن صدای هیچ اعتراضی ». و آرامتر می گوید: « اولین کاری که باید بکنیم درواقع همینه که به خونه فکر کنیم و بعد به آزادی خونه. و بعد به آزاد کردن خود خونه ».
برقی در چشمان ریتا میزند اما برعکس احساسش او به واقعیت تکیه میکند: « حرف زدن آسونه ولی هزینه دادن کار هر کسی که حرفهای خوبی میزنه نیست ».
کاپ دوری دستش را از روی صورت سفید و بی مویش با حرکتی سریع برمیدارد و با آب و تاب میگوید: « دقیقاً منظور من هم همین بود. من برای کسی از امید حرف میزنم که بخواد آرزو شو به امید تبدیل کنه و جرات تلاش را هم داشته باشه. در مورد تو من اینطوری فکر کردم. شاید حداقل بتونی با امید، درداتو فراموش کنی ».
ریتا میچرخد و در حالت نیمرخ قرار می گیرد و دستهایش را داخل جیبهایش میگذرد. سرش رو به بالاست و با قسمت جلویی کف کفشش که چند ثانیه پیش بالا برده بود محکم به آسفالت محوطه میکوبد و با نگاهی به کاپ دوری، برداشتی که از حرفهای او تابحال داشته را میخواهد بسنجد: « من امیدوارم. با آشنا شدن با حقوقم در نیویورک وقتی که مجبور بودم به سازمانهای غیردولتی حقوق بشری برم برای توصیف گذشتهم، عملاً فهمیدم که تنها امید آدمها اینه که کارهای خوب بکنن و کارهای بد نکنن، منتها اینکه کارهای خوب و بد چیه تفسیرش متفاوته. احساس آرامشی که بعد از این کار به آدم دست میده تنها چیزیه که میتونه به طرز واقعی آدم رو ارضاء کنه و امیدوار به زندگی نگهداره. منتها اشکال قضیه اینه که خیلیها فرق بین خوب واقعاً خوب و بد خوب جلوه داده شده رو نمیتونن متوجه بشن ».
و بعد ریتا برمیگردد و مادرش را نگاه میکند که با لباسهای خاکی شده و موهای پریشان اما تمیز و قیافهای غمگین و وامانده و افسرده طوری که حس تنهایی و افسردگی را القا می کند، طوری آبمیوه ی کم قیمتی که در دستش است را با نی بالا میکشد که انگار سالها غذا نخورده و کسی هم پشتیبانش نبوده است. هر کسی دوست دارد در این حالت برای او دل بسوزاند.
ریتا نگاه از مادرش می گیرد و حرفش را ادامه میدهد: « میخوام مبارزه کنم! من راهم رو اینجوری انتخاب کردم. آینده ی من اینه. وقتی به خودم فکر میکنم نمیتونم به دیگران هم که به کمک من احتیاج دارن فکر نکنم؛ به آزادی ای که دیگران هم میخوان داشته باشن فکر نکنم. نباید خودمون رو یه جسد مرده تصور کنیم و یک گوشهای وایسیم و نظاره کنیم. حس می کنم که دارن منو هر جا میرم میپان و آرامش رو ازم گرفتن، پس چه بهتر وارد مبارزه بشیم و آرامش رو ازشون بگیریم ».
کاپ دوری مسیر طولانی فرارش یک لحظه بطور سریع از جلوی چشمانش رد میشود. سختیهایی که به جان خریده تا مستقل باشد را در ذهنش مرور می کند. دوست دارد تا تشویقگر ریتا یا هرکس دیگری که جای ریتا بود - برای امیدوار بودن به آینده - باشد اما حالا، فقط با نگاهی که با کمی کج کردن گردن به سمت ریتا روانه می کند تحسین گر اوست!
- « استقلال دولتشهرها مثل استقلال ماست. ازمون گرفتنش و نابودش کردند اما اگر بخواهیم، اگر اراده کنیم، و اگه دیگران رو با خودمون همراه کنیم میشه این استقلال رو دوباره برگردونیم ».
کاپ دوری حرفش را هنوز تمام نکرده ریتا رو به او کرده و به او میگوید: « اما برنامه تو چیه که اینقدر امیدواری ؟! »
باد گاهی آرامآرام از لابهلای موهایش رد میشود و گاهی شلاقی به صورتهایشان میزند و با بلند کردن گرد و خاک مرز، مجبورشان میکند تا برای ثانیهای چشمانشان را ببندند. هیچ درختی بجز بیست درختی که به صورت ردیفی سمت راست و چپ سالنهای ملاقات کاشتهشده در آن حوالی دیده نمیشود. صدای چکه کردن شیر آب معیوبی که زنگ هم زده از چند متری آن دو شنیده میشود و گاهی هم صدای ضربههای ممتدی که با باز کردن آن شیر آب روی کف آسفالت با فشار ناگهانی آب ایجاد میشود، به یاد آن دو می آورد و تلنگری میزند که در مرز کجا ایستادهاند.
با این یادآوری و بازگشت به واقعیت، آن دو از شادی تهی می شوند، غمگینانه چشم به هم میدوزند و لبهایشان را میگزند شاید که یک راهی برای شروع مبارزه شان پیدا کنند.
اما تمام اینها، هیچیک آرزوی طول و درازی بیش نیستند. هر دو میدانند که گرفتار نادانی و ندانستن اقلیتی خود-حق خوان هستند که ممکن بود در هر خاک دیگری بساط نفاق و عوامفریبی خود را پهن کنند.
آنها خود را با مردم هیچ خاکی سازگار نخواهند کرد بلکه این مردم هستند که مجبوراند هرجایی که چنین کسانی می روند خود را با عقاید، ایدئولوژیها و باورهای عجیب آنها یکی سازند، از خود ببرند و به رهبر کبیر و آرمانهایش بپیوندند. این سرنوشت تمام گروههای مردم در کل طول تاریخ بودهاست.
کاپ دوری جواب ریتا را از ته دلش می دهد: « باید همه جای دنیا ردپای انسان و ردپایی از انسانیت دیده بشه. باید یه کاری بکنیم که همه مردم ساکت و ناامید، به بازگشت به زندگی عادی انسانی خودشون امیدوار بشن ». و حرف اصلی را الان میزند:
« باید وارد مبارزه ردپای انسان بشیم ».
ریتا نگاهی با تعجب و خوشحالی به او میاندازد و میگوید « فکر میکنم تنها خوبیه که برنده میشه اگر ردپایی از انسانیت دیده بشه! »
در غروبی زیبا، بقیه حرفها با کاپ دوری در میان صدای بلند پیجری که ملاقات کنندگان را به ترک مرز و ایستگاه ملاقات فرامیخواند گم میشود. ریتا برای ادای پارهای توضیحات به دفتر حراست دعوت می شود. او همه ی همراهان را به شهر میفرستد تا خودش بعداً به آنها ملحق شود.
« ردپای انسان » همان نسخه تغییر شکل یافته و مدرنتر و انسانیتر، اما عوامفریبانهی « قربانی برای خدایان » است که این روزها از سوی رسانههای دولتی کره تبلیغ میشود و برنامهریزیهای گستردهای هم برای تبلیغ، عضوگیری از داوطلبان، کسب آگهیهای تجاری برای پخش زنده این رئالیتی شو، تشویق اسپانسرها برای سرمایهگذاری، تشویق مردم جهان برای تماشای مبارزات شرکتکنندگان و … میشود.
پس از فشارهای زیادی که احزاب و سازمانهای مردمنهاد حقوق بشری و پارلمان جهانی بر کره وارد آوردند، دولت کره با حذف مبارزه وحشیانه و پر از خشونت « قربانی برای خدایان » که خواسته مداوم نهادهای حقوق بشری بود، و در واقعیت با تغییر این مبارزه به مسابقهای شبه اخلاقی با نام « رد پای انسان » هم توانست از شر فشارهای حقوق بشری رهایی یابد، هم آنها را داوطلبانه جلوه دهد، و هم به جهان بگوید که مبارزه « قربانی برای خدایان » را تعطیل کرده است؛ اما این همه ماجرا نیست.
درست است که در مبارزه جدید، عضو گیری از داوطلبان برای شرکت در مبارزه صورت میگیرد، و معمولاً هم ماجراجویانی از سراسر جهان داوطلب میشوند تا هیجانهای این مبارزه آئینی را تجربه کنند و تفریحی هم کرده باشند، اما هنوز هم قانون آزادی با عفو مشروط، مشروط به اینکه یکی از اقوام زندانی، اگر اسم شان در قرعهکشی درآید، در این مبارزه باید شرکت کند، همه ساله اجرا میشود و بسیاری از محکومان وامانده و ناچار، خود « داوطلب » شرکت در این قرعهکشی میشوند تا عفو مشروط بگیرند و خود و خانوادهها و اقوامشان را از تبعید و زندان و اردوگاه کار اجباری آزاد کنند.
بسیاری از شهروندان هجده دولتشهر اشغالشده نیز همهساله برای دریافت حق مالکیت خصوصی داراییها و ثروت و املاک خود، پیشبینی میشود که داوطلبانه در این مسابقه شرکت کنند. رسیدن به قهرمانی، شهرت، ثروت، جایزه مبارزه، اسپانسرهای مالی و فنی با سابقه و تجربه هیجان، بسیاری را واداشته تا برای شرکت در این مسابقه ای که پخش زنده جهانی نیز میشود و پرتماشاگرترین برنامه تلویزیونی زنده است ثبتنام کنند اما گروه اصلی و غالب شرکتکننده در این مسابقه نه چنین افراد سرخوشی، بلکه شهروندان کرهای و هجده دولتشهر اشغال شدهای هستند که به نحوی مجبور شده اند تا جان خود را بر کف نهاده و برای بدست آوردن آزادی خود و تمامی اعضای خانواده و اقوامشان، کسب امنیت، آزادی داراییها و املاک خود و عمل به شرط آزادی مشروط خود، به این مسابقه تن دهند و قدم در این میدان سخت مبارزه بگذارند.
*** ۳ ***
ریتا تلویزیون اینترنتی مقابله خود را روشن میکند تا آخرین اخبار درباره جزئیات « ردپای انسان » را بفهمد. سریعاً در « فون پد » خود شبکه دولتی کره را که در تلویزیون اینترنتی روبرویش در حال پخش اعلامیه عضوگیری برای آیین « ردپای انسان » است را پیدا می کند و سریعاً این کانال را با فون پد کاپ دوری به اشتراک میگذارد.
هنگامیکه مانیتور فون پد کاپ دوری شروع به پخش این کانال میکند، خود او نرسیده به چهارراهی در گوشهای