Discover millions of ebooks, audiobooks, and so much more with a free trial

Only $11.99/month after trial. Cancel anytime.

شب مافیا
شب مافیا
شب مافیا
Ebook209 pages1 hour

شب مافیا

Rating: 0 out of 5 stars

()

Read preview

About this ebook

این رمان داستان جمعی است که در ازای انجام بازی شب مافیا قرار است مبلغ قابل توجهی پول دریافت کنند اما بعد از ورود به بازی متوجه میشوند برای نجات جان خود باید بازی را پیروز شوند

Languageفارسی
Publishermahdi amini
Release dateNov 21, 2023
ISBN9798223017851
شب مافیا

Related to شب مافیا

Related ebooks

Reviews for شب مافیا

Rating: 0 out of 5 stars
0 ratings

0 ratings0 reviews

What did you think?

Tap to rate

Review must be at least 10 words

    Book preview

    شب مافیا - mahdi amini

    مقدمه نویسنده:

    اواخر بهمن ماه سال 1396 بود که توسط یکی از اعضای فامیل برای انجام بازی شب مافیا به یکی از کافه­های تهران به اسم کافه گیم لند دعوت شدم و از همان روز­های شروع بازی به بازی­های گفتگو­محور علاقمند شدم و در کافه­های مختلف اوقات خوشی را با دوستان جدید سپری کردم. از آنجایی که شخصا به فیلمنامه­نویسی و نویسندگی علاقه داشتم و قبلا فیلم­نامه و طرح ایده فیلم­نامه نوشته بودم در خرداد ماه سال 1399 تصمیم گرفتم که یک فیلم­نامه در ژانر معمایی،ترسناک درباره بازی شب مافیا بنویسم و بعد از چند سال به توصیه یکی از دوستان تصمیم گرفتم فیلم­نامه را به یک رمان تبدیل کنم و آن را به چاپ برسانم در واقع رمان پیش رو همان فیلم­نامه شب مافیا است که در سال 1399 در بانک فیلم­نامه ایران به ثبت رساندم. بازی شب مافیا یک نسخه از بازی گفتگو محور مافیا است که توسط آقای اشکان جواهری در مجموعه دورهمی ساخته و به بازار روانه شده است اگر با بازی­های گفتگو محور مانند مافیا آشنایی ندارید اصلا جای نگرانی نیست چون در این رمان، کل بازی توضیح داده شده است.

    این کتاب را به تمامی علاقمندان به رمان، بازیکنان بازی مافیا و همسر عزیزم تقدیم می­کنم و در انتها نیز از تمامی دوستانی که برای نشر صحیح بازی در جامعه مافیا مانند امیرعلی خاوری، جلال طایفه، ماکان خدارحمی، نیلوفر رسول زاده، مهتاب ایمن طلب، امیر مهدی هنانیان، پارسا ایمان، ملیکا تقوی، بابک عجمی و کلیه دوستانی که به جامعه مافیا کمکی کرده اند کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم.           

    همچنین تشکر ویژه­ای می­کنم از مجموعه دورهمی و آقای جواهری که اجازه دادند از عکس­های بازی شب مافیا در این رمان استفاده نمایم.

    تصاویر جلد­ها و تصاویر شخصیت­های این کتاب با استفاده از هوش مصنوعی وبسایت leonardo.ai تولید شده و طراحی جلد با کمک وبسایت canva.com انجام شده است.

    این رمان قرار بود بصورت کتاب و با دریافت شابک بصورت عمومی چاپ شود اما بعد از ارسال به وزارت ارشاد، کتاب به شرط حذفیات بخشی از دیالوگ­های مربوط به کاراکتر عراقی مجوز چاپ را دریافت می­کرد که به دلیل بهم خوردن نظم رمان و گیج شدن خوانندگان تصمیم گرفتم کتاب را در اینترنت و بدون حذفیات قرار دهم.

    این نسخه مخصوص پارسی زبانان عزیز خارج از ایران می­باشد.

    درصورتی که درباره این رمان هرگونه انتقاد، پیشنهاد یا نظری دارید خوشحال می­شوم از طریق ایمیل زیر با من در ارتباط باشید.

    با تشکر مهدی امینی

    در نیمه شبی تاریک و ابری، صدای رعد و برق فضای شهر را پر کرده است در خانه­ای قدیمی در حومه شهر تهران عده­ای درون اتاق نیمه تاریکی دور یک میز بزرگ، روی صندلی­هایی که دور تا دور میز را گرفته است نشته­اند. میز به خون افرادی که دور آن نشته­اند آغشته شده­ است خون ریخته شده از کناره­های میز به سمت زمین سرازیر شده و کف اتاق را رنگین کرده است. افرادی که دور میز نشته­اند چشم بند به چشم دارند و پاهای­شان به صندلی که روی آن نشسته­اند با پابند بسته شده است. روی کف اتاق عکس سلفی وجود دارد که متعلق به افراد درون اتاق است که با شخصی که گریمی مانند دلقک به صورت دارد گرفته شده است. زوزه باد درون اتاق نیمه تاریک شنیده می­شود و صدای رعد و برق با آن هم آوایی می­کند. برخی از افرادی که دور میز نشسته اند بی­هوش شده و برخی از آنان کشته شده­اند صدای نفس­نفس زدن مردی روی یکی از صندلی­ها با لباس خون آلود به گوش می­رسد این مرد چشم­بند به چشم دارد و پای چپش که به صندلی بسته شده است می­لرزد و صدای برخورد پایش به لبه صندلی فضای اتاق را پر کرده است. او دست راستش را محکم مشت کرده و منتظر اتفاقی است. انگار می­داند که وزش باد و صدای رعد و برق او را به سمت مرگ هدایت می­کنند چند نفر از افرادی که روی میز نشسته­اند چشم بند­هایشان را برمی­دارند و به یکدیگر نگاه می­کنند یکی از آن­ها دستش را به سمت مردی که نفس نفس می­زند می­برد و به او اشاره می­کند سپس دستش را مثل تفنگ کرده و به سمت او شلیک می­کند صدای نفس نفس زدن شدید مردی که به او اشاره شده است شنیده می­شود ناگهان همان شخصی که در عکس سلفی، گریم دلقک داشت با طنابی در دستان خون آلودش از پشت بالای سر مردی که نفس نفس می­زند می­رود، طناب را به آرامی دور گردن او گره زده و در حالی که لبانش را کنار گوش مرد می­برد به او می­گوید: امشب شب آخر زندگیته دیگه وقت مردنه

    سپس طناب را محکم می­کشد و مرد نشسته روی صندلی را خفه می­کند

    آسمان صاف و بدون ابر است صدای بوق ممتد ماشین­هایی که در خیابان اصلی شهر پشت چراغ سبز گیرکرده­اند فضای خیابان را پر کرده است. در یکی از خانه قدیمی این شهر شلوغ شخصی در گوشی موبایل خود در حال مرور آگهی­های کاریابی است او کسی نیست جز سامان، جوان 27 ساله­ای که به علت علاقه زیادی که به رشته روانشناسی داشت مدرک کارشناسی ارشد خود را در یکی از دانشگاه­های معتبر تهران دریافت کرد و بعد از آن به خدمت سربازی رفت و حالا حدود سه ماهی است که درجستجوی کاری مرتبط با رشته خودش است. سامان کنار پنجره اتاقش تکیه داده و مشغول جستجو در سایت­های کاریابی است. سامان به یکی از آگهی­ها خیره شده و شماره آن را درون گوشی کپی می­کند و به آن زنگ می­زند پس از چند بوق  شخصی تلفن را جواب می­دهد

    صدای پشت تلفن که صدای یک خانوم جوان است می­گوید: سلام بفرمایید؟

    سامان: سلام خسته نباشید برای این آگهی استخدامتون زنگ زدم

    صدای پشت تلفن: بله کار از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر حقوقش ماهی 5 تومنه بعد سه ماه هم بیمه می­کنن

    صدای پشت تلفن کمی مکث کرده و می­گوید: کار رو برای خواهرتون می­خواین دیگه؟

    سامان: نه برا خودم

    صدای پشت تلفن: استخداممون خانومه فقط، مگه روزنامه رو نخوندین؟

    سامان : اینجا که نوشتین ترجیحا خانوم

    صدای پشت تلفن: رئیس شرکت نظرش عوض شده خانوم می­خواد فقط

    سامان: باشه ممنون خدانگهدار

    سامان تلفن را جلوی صورتش می­گیرد و به آگهی بعدی زنگ می­زند

    صدای پشت تلفن که ظاهرا مربوط به مرد جوانی است در جایی که گویی پر از ازدهام و شلوغی است به گوش می­رسد

    سامان: سلام خسته نباشید برا این آگهی استخدامتون تماس ...

    صدای پشت تلفن بدون اجازه دادن به سامان برای اتمام صحبتش، صحبت سامان را قطع می­کند

    صدای پشت تلفن: کار دفتریه یه نفر می­خوایم تلفن جواب بده تایپم بلد باشه ساعت کاریشم 10 صبح تا 10 شبه

    سامان: حقوقش چقدره؟ بیمه هم می­کنید؟

    در حالی که صدای هرج و مرج و درگیری دونفر از پشت تلفن شنیده می­شود آقای جوانی که پشت خط است به سامان می­گوید: حقوقش وزارت کاریه دیگه هرچقدر وزارت کار بگه

    سامان: بیمه چی؟

    مرد جوان که گویی از این سوال سامان ناراحت شده با طلبکاری می­گوید:  بیمه!!! مگه کسی مارو بیمه کرده که ما بیمه کنیم؟

    سامان: بنظرتون حقوقتون کم نیست

    مرد جوان با عصبانیتی که در تن صدایش نهفته است: دیگه همینه که هست! نمی­خوای کار کنی چرا الکی وقت مردم می­گیری؟؟؟

    مرد جوان تلفن را قطع می­کند و صدای بوق ممتد از موبایل سامان شنیده می­شود.

    سامان با ناراحتی دوباره به آگهی­های درون گوشی نگاه می­کند صدای بوق دوباره ماشین­هایی که در ترافیک گیر کرده­اند شنیده می­شود انگار آن­ها هم در وضعیتی مشابه وضعیت سامان قرار گرفته­اند.

    جواد برادر سامان در حالی که چهره­ای خواب آلود و صورتی خیس دارد وارد اتاق سامان شده و با حوله­ای که در دست دارد صورت خود را خشک می­کند.

    جواد: بیخودی اینقدر پول تلفنو حروم نکن بیا بریم پیش صاحب کارم، بگم داداشمی حتما می­ذارتت سر کار، آدمه خوبیه

    سامان با ناراحتی می­گوید: اینهمه درس خوندم که برم تو خیابون کارت پخش کنم؟

    جواد: کار، کاره دیگه (با تمسخر) نکنه میخوای معاون وزیرت کنن؟؟

    سامان با عصبانیت می­گوید: نه ولی این همه درس خوندم که از تحصیلاتم استفاده کنم.

    جواد چهار سال از سامان کوچکتر است و از آنجایی که به درس خواندن علاقه ای نداشت بعد از اینکه دیپلم خود را گرفت به خدمت سربازی رفت از همان دوران خدمت بعد از ظهر­ها که از پادگان مرخص می­شد به کار تراکت پخش کنی مشغول بود  او در دو سال خدمت خود اینقدر به این کار مشغول بود که حتی حالا نیز جز تراکت پخش کنی به کار دیگری فکر نمی­کند چون نه آدم بلند پروازی است و نه قصد پیشرفت در کار خودش را دارد از اینکه هم حقوق می­گیرد و هم سر کار در خیابان مردم را تماشا می کند لذت می­برد او همیشه دوست دارد سامان نیز مثل او تراکت پخش کن شود و همیشه به سامان می­گوید که آدم بلند پرواز و رویایی است

    Enjoying the preview?
    Page 1 of 1